در جهان معاصردانشمندان علوم سیاسی تحقیقات فراوان علمی در باره سوالات زیر و جواب به انها انجام داده اند. همانطوریکه در دنیای اکادمیک این سوالات ذهن دانشمندان علوم سیاسی را بطرف خود جلب کرده، در حوزه عمومی افکار عامه در جوامع جنگ زده هم تمایل فراوانی به این گفتگو دارد. این سوالات به شرح ذیل میباشد:
جنگ های داخلی چه گونه خاتمه میابد؟
چرا ختم جنگ های داخلی از طریق گفتگوهای مسالمت امیزمشکل تر بنظر می اید تا جنگ بین دولتین؟
چه نوع رابطه ای بین طروق ختم جنگ، تاثیر ان بالای روند اعمار صلح و چشم انداز صلح بلند مدت وجود دارد؟
برای صلح پایدار ایا ختم جنگ از راه توافقات الزامی است یا ترجیعی ؟
ایا توافقات صلح بر گشت جنگ در دراز مدت را محتمل مسازد؟
دقیقآ میانجیگر جنگ چه کمکی می تواند در ختم جنگ و در اجرای توافق نامه صلح بین طرفین انجام دهد؟
چرا بعضی توافقات صلح موفقیت امیز است در حالیکه بعضی توافقات ناکارامد و ناموفق؟
درحالیکه برای هیچکدام ازین سوالات جواب صریح و قاطعی وجود ندارد، اما هرکس بر حسب حال، تجربه، مشاهدات و تحقیقات اکادمیک به بحث پیرامون انها پرداخته است. .ما هم بحث خود در باره جنگ افغانسان وموضوعات فوق ادامه میدهیم .قضیه افغانستان به لحاظ پیچده گی های داخلی، منطقه و جهانی که دارد مستلزم تحقیقات وسیع و همه جانبه ای میباشد که از حوصله یک مقاله خارج است. پس برای سهولت و توضیح بهتریکی از سوالات فوق را انتخاب و در اطراف ان به صحبت میپردازیم. بنظرم این سوال که چه نوع رابطه ای بین طروق ختم جنگ، تاثیر ان بالای روند اعمار صلح وجود دارد با قضیه افغانستان خالی از دلچسپی نخواهد بود.
برای وضاحت بشتر از تعریف جنگ اغاز میکنیم. به گفته ای دانشمندان علوم سیاسی منجمله رابرت هریسن واگنر معتقد است که “جنگ رقابتی است که گروپ های منظم با استفاده از سلاح تخریبی در جهت کشتن، معلول کردن و تخریب جایداد همدیگر وارد عمل میشوند”. اما این تعریف هنوز هم جامع نیست چون هر رقابتی و لو که استفاده از قوا قهریه هم توسط یک طرف رقابت بکار گرفته شود مرسومآ جنگ شمرده نمی شود، مکر اینکه طرف مقابل نه تنها به مقاوت بپردازد، بلکه انقدر وتاوقتی مقابلتآ خشونت را بکار گیرد که تلفات قابل ملاحظه ای از طرف و یا طرفین درگیر بوجود اید. پس جنگ نتیجه عمل صرف یک طرف درگیر نیست، ولازم هم نیست که توسط یکی از شرکت کنندگان در نظر گرفته شده باشد.
از توصیح بیشترپیرامون تعریف جنگ میگزریم چون تعاریف فوق مشمول جنگ بین دولتین است ، اما مصداق داخلی هم دارد خصوصآ زمانیکه مردم اعتماد خود به دولت از دست میدهند و به مقابل دولت منازعات مسلحانه را اغاز می نمایند .در افغانستان هم به نحوی یک منازعه مسلحانه از چهل سال پیش در کشورشروع شده که اغلبآ خود افغان ها در تعریف ان وحدت نظر ندارند. از طرفی هم صاحبنظران و محقیقین خارجی زمانی انرا جنگ ایدیالوژی(دین و کمونیسزم) گاهی جنگ داخلی ( بین گروپ های مختلف اما داری یک اندیشه) و زمانی هم جنگ مدنی یا قومی نامیدند. آما از نظر خود افغان ها ایدیالوژی و قوم را میتوان به عنوان یکی از عوامل بروز و تداوم جنگ ها ذکر کرد، اما بطور قطع وهیچگاهی نمیتوان به عنوان عنصر و عامل تعین کننده جنگ ها به حساب اورد، بلکه مردم افغانستان عامل اصلی جنگ را روبط بین المللی حاکم بر جهان میداننند.. به همین ترتیب جنگ فعلی هم تعریف ناشده باقی مانده و دولت کابل پالیسی معینی در قبال منازعه مسلحانه جاری ندارد، به لحاظ اینکه طرف مقابل درگیر جنگ را گاهی تروریست، گاهی مخالفین مسلح و گاهی هم شورشی میخواند که اصولآ هر کدام ازین نام گزاری ها مستلزم یک استراتیژی جداگانه ومیعنی است که دولت کابل فاقد انها است . پس بسیاری معتقد اند که دولت بخواهد و یا نخواهد در یک جنگ داخلی قرار دارد که پیشینه چهل ساله دارد.
درباره اینکه جنگ چیست و چگونه اغاز میشود خیلی بیشتر تحلیل و نوشته اند تا که صلح.. از نظر فکری، عقیدتی وعاطفی مذاکرات برای صلح دلهره های خود دارد، از جمله سوال اینکه چگونه کسانی که دوستان، اقارب و خانواده های همدیگر را کشته میتوان صلح و توافق کرد که باز پهلوی هم زند ه گی کنند؟. چگونه میشود به هم اعتماد کرد و روی مسایل اجتماعی واقتصادی کار کرد تا یک سیستم کار امد سیاسی را بوجود اورد ؟ با وجود حیاتی بودن این سوالات از طرفی جنگ هم نتوانسته مشکلاتی را که در نظر داشته حل و فصل کند، و از طرف دیگر دوام ان هم بر ابعاد و عمق فاجعه روزانه می افزاید. پس چه بایدکرد؟ در حوزه علمی و اکادمیک دانشمندان علوم سیاسی با حفظ و در نظر داشت شرایط لازم و کافی هرجامعه سه طریق مختلف را برای ختم هر جنگی پشنهادمیکنند که عبارت اند از:
الف :غلبه و سرکوب قاطع و نهائی نظامی یک طرف درگیر بر طرف دیگر.
ب :حل و فصل صلح امیز: این روش شامل؛ مشارکت در قدرت سیاسی ، خودمختاری منطقه ای، فدرالیزم، تقسیم و تجزیه محل منازعه، می باشد.
ج : اتش بس دوامدار.
مجریان جنگ چهل ساله افغانستان در بکار برد هر سه روش ابتکارات فراوانی، از طرح اتش بس یک جانبه توسط داکتر نجیب الله گرفته تا پیروزی قاطع و نهایی نظامی در دو بار، اول پیروزی مجاهدین بر حزب وطن در سال۱۹۹۲ و بار دوم پیروزی نظامی شورای ائتلاف شمال به کمک متحدین بین اللملی اش در ۲۰۰۱ بر طالبان . ولی پیروزی قاطع نظامی طوریکه محقیق علوم سیاسی بر ان باور دارند، در افغانستان رهی را به ابادی نکشاد..چون پیروزی قاطع نظامی به ختم جنگ و صلح پایدار نیانجامید، بلکه به از سرگیری دور تازه ای از جنگ ها منجر شد که چشم انداز صلح را بیشتر از پیش به خطر انداخت. از پیروزی قاطع نظامی در جنگ که بگذرم به روش دیگرختم جنگ که عبارت است راه حل صلح امیز میرسیم.. درین باب خوشبختانه که شرایط کافی و لازم برای تجزیه،تقسیم وجدائی سرزمین افغانستان وجود نداشت، پس برای حل وفصل صلح امیز تنها سیاست تشریک قدرت سیاسی مورد استفاده قرار گرفت. این سیاست به نحوی در اواخر دهه ۱۹۸۰ توسط حکومت داکتر نجیب الله پشنهاد شد، اما نظر به دلایلی جنبه عملی نیافت ولی بعدآ درسال ۲۰۰۱ بعد از غلبه نظامی قاطع شورای ائتلاف شمال با همکاری حامیان بین المللی اش بر طالبان سیاست تشریک قدرت سیاسی به شکل ناقص و نا منظم مورد استفاده قرار گرفت.
تشریک قدرت سیاسی در افغانستان منجر به بی کفایتی رژیم کابل شد، چون دولت هیچگاهی موفق نشد تا در مسایل مهم مثلآ امنیت ،فساد، فقر، نابرابری ها ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برنامه ریزی های ملی داشته باشد. این پروسه از همان روز های اول در سال ۲۰۰۱ بدلایل بیشمار خاص ذیل چشم انداز روشنی نداشت.
اول: یکی ازین دلایل بر میگردد به ترکیب نا متجانس شورای ائتلاف شمال که ترکیبی است از بعضی تنظیم های جهادی، شورای نظار، بعضی شبهه نظامی های مربوط به حزب سابق وطن، جنگ سالاران، بعضی از قاچاقچیان مواد مخدره و دلال های سیاسی. از انجاییکه هر کدام ازین گروه ها و اشخاص اجندای خاص خود را دارند، همکاری با یکدیگر به متاع نایابی تبدیل شده که دسترسی به ان هر روز مشکل تر تا جائیکه شاید به
ناممکنات بدل شود.
دوم :دو بازیگر اصلی در پروسه بعد از طالبان؛ ایالات متحده امریکا و دولت افغانستان با دو اجندای مختلف وارد کارزار شدند. به گفته استری شهورکی کار شناس امور افغانستان، ایالات متحده امریکا با برنامه ای مبارزه علیه تروریزم که قلع و قمع رژیم طالبان و نابودی القاعده از الویت هایش بود، دست به مداخله نظامی زد . در سایه این مداخله دولت علیل و بی تجربه حامد کرزی و شرکایش طبل دولت سازی را بنواختن گرفتند. از انجائیکه جنگ بآ القاعده در افغانستان و عراق شدت گرفت برنامه دولت سازی در افغانستان در گرداب ان فرو رفت و در عمل هر دو اجندا انطور که اتظار میرفت نتائج مطلوب ببار نیاورد . چنانچه شاهدیم که با وجود سرمایه گزاری های سرشار مالی و جانی ار طرف هر دو متحد استرتیژیک باستثنای نابودی القاعده نه امریکا انقدر در قلع و قمع طالبان موفق بوده و نه هم رژیم کابل در امر دولت سازی چون تروریزم بشتر از هر وقت دیگردر منطقه فعال است و دولت افغانستان از هر وقت دیگر در دو قرن اخیر علیل تراست .
سوم : برنامه گفتگو با طالبان از بی بر نامه گی دولت به سوء تغذی دچار شد. دولت از همان روز های اول حضور مجدد طالبان در میدان های نبرد با استفاده از بازی موش و گربه به کمک همکاران بین المللی خود گاهی به تهاجم علیه مواضع طالبان پرداخت و گاهی هم مدعی پیوستن و تسلیمی بدون قید و سرط طالبان به پروسه صلحی که وجود نداشت، شد. ولی بر عکس این بی بر نامه گی و چشم انداز پروسه دولت سازی و عدم اعتماد شرکای قدرت در کابل طالبان را روزمره برای مقابله در مقابل حکومت مصمم تر ساخت.
چهارم: یکی از راز های موفقیت امیزدر پروسه تشریک قدرت سیاسی که دولت کاملآ در ان ناموفق بوده است،اهمیت دادن به نقش نهاد ها و ساختار های غیر دولتی است. در افغانستان قدرتمند ترین این نوع نهاد ها، لویه جرگه و انجمن های فرهنگی و کلتوری بوده است که در سیزده سال گذشته متاسفانه از نقش انجمن های فرهنگی کاملآ چشم پوشی و در تدویرلویه جرگه ها هم دخالت های انحصاری دولت که منجر به راه یابی عناصر فاصد، استفاده جو، مغرض باندازه ای از اهمیت، اعتبار و کار ائی لویه جرگه کاسته که تصامیم اش هیچگاهی مورد پسند عامه قرار نگرفت
پنجم: دونالد ریچارد عالم سیاسی هفت فرض عمده را برای موفقیت تشریک قدرت سیاسی الزامی میداند که باستثنای فرض اخیر درین پاراگراف انهم ناقص در قضیه افغانستان هیچکدام از فرایض دیگر که عبارت تسلط نخبگان، فرهنگ همدیگر پذیری بین گروه ها، تعهد صادقانه، رابطه سالم با مردم، رونق اقتصادی برابر برای همه اقوام، جمعیت شناسی پایدار، و روابط سازنده با جا معه بین المللی، وجود نداشت.
سوای مشکلات در جبهه دولت، وضع در جبهه مقاومت هم دلگرم کننده نیست .چون “سند یکای مقاومت” که متشکل است از حزب اسلامی برهبری حکمتیار، شبکه حقانی و طالبان که هر یک اهداف و خواسته های متفاوت را دنبال میکنند. حزب اسلامی به رهبری حکمتیارمعروف به عشق در کیش شخصیت خود ، حقانی یک گروپ محلی قبیله ای که هیچ علاقه و دلچسپی به برنامه در سطح ملی ندارد، ‘طالبان’ . طالبان هم که پیشتر از نام و مقامی در جهت فعالیت های ضد دولتی تامین امنیت، محو فساد و اشاعه عدالت در بین روستائیان تهی دست محبوب بودند، حالا بیشتریک برچسب یا نام تجاری تبدیل شده که حتی رهزنان، قطاع الطریق ها ، باند های تبهکار و قاچاقچیان مواد مخدره هریک از بر چسب طالبان بشکل بی ریویه استفاده کرده که دیگر محال بتوان طالبان را از غیر طالبان جدا کرد .
حرف کوتاه، انچه تا ایجا گفته امدیم میرساند که شرایط لازم و کافی برای صلح پایدار انطوریکه ایدیالوژی لیبرالیزم غربی حکم میکند در جامعه سنتی افغانی مورد کار برد ندارد. پس شرایط لازم و کافی برای صلح پایدار را باید به همت دسته جمعی روشنفکران چپ ، راست و میانه در لایه های ارزش اجتماعی افغان ها جستجو کرد