قسمت اول
اگر عشق ادمی دست نخورده ، بطور طبیعی و جزی از انسان به رشد مناسب خود برسد، داری بساطتی میشود که قابل قطعه قطعه شدن و جیره بندی در جریان زنده گی ادمی نمیگردد. یکی از ماندگاران ترین و زیبا ترین بر چسب های که به عشق می زنند اینست که انسان زادهٔ عشق وعشق بخشی از نهاد و سرشت ادمی است. پس درینجا سوالی پیدا میشود که با این همه توانائی های عشق در ادمی، چگونه ارتباط متداول انسان با عشق دربرابر ظهور جانبدارانه ای خشونت نا معتادل می شود؟
عشق و خشونت هر دو به مثابه یک انرژی در ذات انسان وجود دارد. انسان با فعالیت های جسمی و روحی که انجام میدهد این انرژی را مصرف میکند. مثلآ در جریان خندیدن و گریه کردن شما یک انرژی را مصرف میکند آما در واکنش به دو وضیعت و حالت جداگانه. به همین ترتیب تصور کنید که در یک مشاجره لفظی و یا تمثیل عشق بهر اندازه که شدت مشاجره لفظی ( بیان کلمات تند،تیز و تیز، دست و شانه پراندن ) بالا تر باشد به همان اندازه شما در اخر مشاجره و تمثیل عشق در بدل انرژی مصرف شده خسته و مانده به نظر میرسید، چون مقداری انرژی از شما مصرف شد. بهر صورت؛درین نوشته می بینیم که چگونه رشد طبعی عشق با انحصار شدن و نهادینه شدن بدست خود انسان از جریان رشد مناسب اش در زنده گی اجتماعی باز مانده است .
در نوع و گونه شناسی عشق در زنده گی انسانی به انواع عشق چون؛ عشق شهوانی، عشق تک همسری ،عشق عرفانی،عشق سیاسی بر میخوریم که هر کدام جاذبه هایش را به نمایش میگزارد. در تعریف عشق به انواع تعاریف عشق بر میخوریم. مثلآ افلاطون عشق را یک اشتباه میدادند، عارف بررگوار مولانآ جلال الدین بلخی رومی عشق را “طبیب جمله علتهای ما” مینامد و می گوید که عشق ها همه یک پل رابط به عشق الهی است وکسانی که طعم و مزه آن نداشته اند در باره ان نمی دانند. چپ انقلابی در باره عشق به انسان میگوید ؛ “به جای اینکه یکدیگر را دوست داشته باشیم، باید هر یک همه را دوست داشته باشد”. به همین ترتیب سازمان های مدرن و خیریه عشق را نوعی انسان دوستی و نیکوکاری میدانند حالانکه فلاسفه چپ انرا فریبینده ترین عشق میداند.حتی بعضی ادعا میکنند که درین وضع اقتصادی، عشق پایدار وعشق پرشوردر حال ظهور به عنوان نه تنها مانعی بر سر راه توسعه معتبر، بلکه بعد مهم از عشق، به تدریج ناپدید میشود.
امروز عشق پرشور در حال ظهور به عنوان چیزی خطرناک و واژگون کننده ای شده است. تصور کنید که جامعه از ما چه میخواهد. ایدئولوژی به شما می گوید به وفاداری به خود، اگاهی از ظرفیت، اتخاذ گزینه های متنوع، زنده گی را تجربه کنید،خود را به یک هویت خاص پایدارمحدودنکنید، زندگی پویا و روان است. به همین ترتیب برای شناخت زندهگی پویا و روان اگر همه اثار دانشمندان شرق و غرب از دریای زرد در چین گرفته تا سروده های هومر، داستان بینوایان اثر هوگو، جنگ صلح تولستوی، یاد داشت های زیرزمینی داستایوسکی، نامه های زندان گرمچی، مثنوی معنوی، نوشته های ناصر خسرو، ابن سینا، لامارتین و ماکسیم گورکی را یکجا و بعد از بررسی محتویات انها اگر هر مطلبی که مربوط عشق به انسان بوده از انهاحذف کنیم، ایا چیزی در انها می ماند که به خواندن اش بیارز؟ بهر صورت؛ برای شناخت بهتر عشق مضامین ذیل راپیشکش شمامی دارم.
عشق وابسته به عشق شهوانی
عشق عبارت از ظهور دائمی یک وضیعت است. شما گرفتار عشق میشوید، شما کنترل را از دست میدهید، تجربه عشق پرشور ابتدایی ترین تجربه متافیزیکی است. آن تجربه افلاطونی است: به این معنا که شما زندگی آسان روزانه خود را، دوستان، حضور در مجالس، همه چیز عادی بنظر میرسد، دفعتآ گرفتار عشق پر شور شدید، همه چیز وارونه میشود، کل تعادل زندگی خود را از دست داده اید، همه چیز تابع ان میگردد. در حقیقت در روال زنده گی عادی خارج از محیط جنگ و خشونت این عشق خودش یک تجربه خشونت امیز است. حتی ازین جهت است که بعضی مشوره دهنده گانی که گویا امروز ما به انها ضرورت داریم سعی در رام کردن و پاک کردن این عشق بی اعتدال دارند. ازینکه عشق مسموم کننده است، ترفندی که آنها سعی می کنند به شما ارائه دهند اینست که آژانس های ازدواج و آژانس های دوستیابی به شما کمک میکند که عشق خود را دنبال کنید بدون انکه در دامش افتاده باشید. یعنی عشق بدون لحظات و عوارض خطرناکش.
عشق عرفانی کاملآ در مغایرت با عشق شهوانی عمل میکند. عشق عرفانی در مقابل عشق شهوانی با خشونت اش منهای فضای جمعی، عشقی است که در جلوگیری از وحشت اضافی در خشونت موفق بوده است. عشق عرفانی عشق به جمع عزیز، در نهایت به کل بشریت و یا در بودیسم عشق به کل دامنه درد و رنج زندگی بشر راجع میگردد. بهرصورت عشق بافضای جمعی را آز عشق سیاسی با یک سوال ساده دنبال میکنیم : کدام رژیم سیاسی در اواخرقرن بیستم با فراخوانی واستفاده از عشق در مشروعیت بخشیدن قدرت رهبران خود توجه کرده است؟ اکثرآ درین مورد بطور گسترده از رژیم های تمامیت خواه و مطلقه نام میگیرند . مثال امروزی رژیم کوریای شمالی، مردم را به فراخوانی عشق بیکران به رهبران کشور(کیم ایل سنگ و کیم یان ایل ) و در مقابل تابش عشق رهبران به مردم را اعاشه و بکار میگیرد. عشق ورزی مداوم همچون عمل و قانون از فضلیت بکار گرفته میشود. کیم ایل یان درین رابطه یک پارچه شعر کوتاه می سراید که معنی اش چنین است ؛ ” همانطور که گل افتاب گردان در مقابل نور افتاب میچرخد و رشد میکند، مردم کوریا وقتی رشد میکند که چشم شان به نوبه خود به سمت بالا به سمت رهبران شان بچرخد.”
طوریکه در ابتدای این بحث ادعا شد، در قضیه کوریا وحشت و شفقت بطور نزدیکی با هم مرتبط اند. هر دو روش به طور موثر در پیش روی هر قسمت از ساختار قدرت در کوریا شمالی حضور گسترده دارد. تنها قدرتی که کاملآ حق دارد و ظرفیت دارد که با استفاده از وحشت هر چیزی و هر کسی را بخواهد ویران کند، مانند یک قدرت سیستماتیک همچنان می تواند شفقت را هم عام بسازد. از آنجایی که این قدرت می تواند همه را نابود، کسانی که زنده میمانند و جان سالم بدر میبردند به دلیل رحمت و شفقت آن قدرت است.در حقیقت زنده بودن رعایا ثبوت ادعای رحمت و شفقت بی نهایت، حسن نیئت و خوبی رهبران رژیم مطلقه است . ازین سبب است که هر چند رژیم بیشتر خشن و وحشتناک باشد بیشتر رهبران ان بخاطر رحم و شفقت بی نهایت تمجید میشوند. عشق در سیاست دقیقآ وقتی تجلی میکند که نظام سیاسی فاقد روش ها و ابزار دیموکراتیک برای مشروعیت قدرت میباشد. عشق به رهبر یعنی پسندیدن انچه که او هست نه انکه او چه انجام میدهد.
نامزد بعدی مثال ما در عشق بعنوان رده بندی سیاسی” معنویت شرقی” در بودیسم است که با رویکرد یک تعادل لطیف، ظریف، با مروت و رسیده گی جامع به محیط زیست مینگرد. حتی انسان را هنگام کندن ته پایه در زمین برای ساختن خانه های رهایشی هشدار میدهد که متوجه حیات کرم های زنده در لای خاک باشد. از طرف دگر تمام یکصد و پنجاه سال گذشته رشد سریع صنعتی شدن و نظامیگری جاپان با حفظ نظم اخلاق و فداکاری توسط اکثریت بزرگ متفکرین پیرو ذن بودیسم ” عبادت و مطالعه ” به پایداری رسیده است، بیان گرچیز دیگری است. خیلی جالب است که توجه کنیم که در متون بودیسم در رابطه به جنگ علنآ برای مردم عادی خصوصآ کسانیکه فرصت عبادت را ندارند بهترین روش برای عاری شدن از نفس پرستی و رسیدن به مدارج عالی عرفانی همانا تابیعت کامل و مطلق از نظم و دسپلین نظامی توصیه میشود. بعضی از متفکرین بودیسم مثل دایسس ستارو سوزوکی در ۱۹۶۰ در حمایت از روحیه حربی بر اساس اصول شفقت متعالی و معتبربه نظامیان مشوره میدهند که چگونه بآستفاده و توجیه از بودیسم میتوانید به راحتی در میادین جنگ ادم بکشید. درین باب استدلال روحانی بودائی انست؛ وقتی شما به مدارج عالیه روشنگری و معرفت بودیسم میرسید باور شما در خود مختاری شما تنزل میابد(بحث جبر و اختیار). اختیار شما ساقط شده و شما خودتان را به عنوان باطل، ناظر، پوست کلفت وناشناس زندگی درک میکنید. درین حالات در اطراف شما پدیده ها و اشیا به سادگی در رقص کیهانی خود در یک روند کاملا بی طرف درگیر هستند که در این موضع چاقو و یا شمشیر شما جزی ازین اشیا در هوا به چرخش میافتد بدون اراده و خواست شما به چشم دشمن شما فرو میرود ،گلوی کسی را میبرد یا دشمن شما کشته میشود، و شما درین گیر و دار نقشی ندارید.
این موضوع شوخی نیست، اساسآ نباید بودیسم را ملامت کرد. این بدین معنی است که حتی عرفان و معنویت بنیادگرا نمی تواند تضمینی در جلوگری بروز افکار وحشتناک در زنده گی روزمره باشد. حالا بودیسم که در بر گیرنده شفقت و دلسوزی است را به حالش میگزاریم و مپردازیم به بررسی عشق وتحمل عشق مسیح که توآم با خشونت میباشد. عشق مسیحی یک اشتیاق ،شور واحساسات متشددی است برای معرف تفاوت ها واختلافات : اختلاف و شکاف در نظم هستی، در مزیت قرار دادن و ارامش بخشیدن به بعضی از اشیا به بهای اشیای دیگر. عشق نوع خشونتی است (نه به مفهوم مبتذل معمول ان چون در فرهنگ بالکان که :اگرعشقم مرا لت و کوب نکند، مرا دوست ندارد). بلکه خشونت از نوع عشق به عنوان اینکه معشوق را از متن خارج و آن را به تسکین و ارامش متعالی میرساند.
در فلکلور مونتنیگرو روایت است که اصلیت و منشآ شیطان……..ادامه در اینده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد داود