محمد داود ۲۸ اکتبر ۲۰۱۵
از انجائیکه محال است به اسانی اخلاق ، اداب و رسوم ملت را از انچه که مورد توجه ( فقر، فساد، نا امنی ) است جدا کرد، پس با در نظرداشت عقاید وطرز فکر ملت که زائیده تشکیلات سیاسی اوست باید توجه کرد تا به هدف رسید. طوریکه همه میبینیم، فقر، فساد، نا امنی ، اختلافات قومی،تولید و مصرف مواد مخدره در افغانستان به مشکل عمومی ومشترک تبدیل گشته است. پس ما به مشکلات عظیمی در کشور روبرو هستیم که دیگر لیبرال دیموکراسی غربی نمی تواند راه نجات باشد. اصل این مشکل عظیم بیش از هر چیز دیگر تحمل ناپذیری سنت های مردمی در برابر لیبرالیزم غربی و بنیاد گرائی دینی میباشد. حوادث سی سال اخیر بدون هر گونه تردیدی ثابت ساخت که اتخاذ ایدیالوژی های وارداتی از قبیل سوسیالیزم، بنیاد گرائی دینی، ولیبرال دیموکراسی غربی از انجائیکه منطبق با سنت های مردمی نبودند، مقبول و معقول برتن جامعه افغانی نیافتاد. حالا میبینیم که شیوه ،سبک و ساختار های سنتی تا چه حد در افغانستان کارائی دارد.
چهل سال پیش از امروز افغانستان کشوری بود که در ان احزاب سیاسی چپ افراطی، راست افراطی، لیبرال های معتدل، و بخش اعظم جامعه سنتی اش با تحمل پذیری فراوان پهلوی هم میزستند. اما این تحمل پذیری با یک ماجرای سیاسی در هفتم ثور ۱۳۵۷ رو بزوال گذاشت و عمق و متن حوادث بعدی تا آنجا پیش رفت که کشور و جامعه را با یک بحران عظیم اجتماعی رو برو کرد. در سه دهه اخیر سه دوره مختلف تاریخی (سوسیالیزم، راست افراطی، و لیبرال دیموکراسی) در افغانستان حاکمیت کرد ولی هیچکدام ازین حاکمیت ها نتوانست روح، قلب، و جسم مردم را با خود همراه سازد. یکی از علل اساسی نا توانی وناکارآمدی این دوره ها بیگانگی قسمت اعظم جامعه سنتی افغانی با ساختار ها و روش کاری این رژیم ها بود. هروقتی که یک رژیم از طریق غلبه نظامی بر سلفش حاکم میشد در مورد مفاهیم ، ساختار وتشکیلات جدیدی حرف میزد که کلآ اخلاق و روش ها بخصوص زبان کلمات و مفاهیم گذشته در باره ان اشنائی نداشت. بطور مثال وقتی لیبرال دیموکراسی غربی در ۲۰۰۱ به عنوان مرحله جدیدی وارد افغانستان شد، مدعیان پر و پا قرص لیبرالیزم با شور و شوق فراوان به حمایت از ان بر خاسته به ایجاد شبکه های اطلاعاتی، تاسیس سازمان های غیر دولتی، موسسات خیریه جدید و تشکیل احزاب سیاسی بعنوان میدان های نمایش و تمثیل لیبرالیزم دست زدند. آما همه ای این تلاش ها از طرفی در نبود اخلاق ،زبان و کلچر لیبرال دموکراسی استوار بر اصالت فرد و از طرف دیگر در نبود.یک چشم انداز روشن، رهبری خردمند و اهداف دست نیافتنی، باعث رشد چندانی در تحکیم دموکراسی نشد.
بهرصورت، فرزانگی ویا عیوب لیبرال دیموکراسی درین جا موضوع بحث ما نیست از ان میگزریم وبحث را پیرامون مسایل زنده گی اجتماعی وشناسائی ساختار ها در جامعه افغانی که لازمه دقت بیشتری میباشد، دنبال میکنیم. وقتی ساختار های سنتی افغانی میگویم قیاس از اجزا ، ارکان و بخش های مختلف در اجتماع به صورت مجزا ولی در عین زمان دارای وجوه مشترک که به مثابه یک قوه و نهاد کل و یکپارچه در نظم و نسق زنده گی مردم اثر گزار می افتد، میباشد. این اجزا شامل سیستم خاص، روش ها و موسسات رسمی و غیر رسمی میباشد که درین خطه جغرافیائی بر میگردد به دوران اسماعیل سامانی و دیگر سلسله حکام که شکوه ،رفاه، عدالت اجتماعی، و حکومت داری خوب انها شهرت جهانی دارد. از ان زمان ببعد الی قرن هژدهم هرحرکتی ، روشی و تشکیلات اجتماعی که بوجود می اید باعث ابتکار واختراع بیشتری در تحولات اجتماعی میگردد.
مثلآ بیش از هزار سال قبل از امروز ابو نصرفارابی فیلسوف مشهور عصر طلایی اسلامی در حالیکه در زمینه های متافیزیک، اخلاق و منطق مینوشت یک دانشمند کیهان شناس، محقق موسیقی و فیلسوف سیاسی هم بود. از نظر سیاسی فارابی معتقد است که هر نوع حکومتی و سیستمی برای هر منطقه متناسب نمی باشد. درین باره همه فیلسوف های غربی و شرقی درد سر اصلی حکومت ها و مردم را در یک مسئله می بیند و معتقد اند که حکومت ها مصرف میکنند ورعایا تولید: در بعضی جا ها حکومت بشتر مصرف میکند از انچه رعایا تولید و در بعضی جاها بر عکس حکومت کمتر مصرف میکند از انچه رعایا تولید میکنند . بهر صورت با وجودیکه فارابی اصل تولید و مصرف را بنیاد رابطه حکومت و مردم قبول دارد امآ برای تامین یک رابطه کارا و پایدار بین حکومت و رعایا علایم حکومت خوب را در شائسته سالاری براساس فطرت، تقوا ، و ارائه نگرش درست حکومت میبند. این همان اصلی است که کشور پهناور و کثیرالجمعیت چین امروز تحت نام “میریت کراسی” نظام سیاسی و اقتصادی خود را بر بنیاد ان تنظیم میکند.
فارابی حاکمی که متهد به عشق ، حقیقت ، عقل فاضل ، وبالاتر از مسایل مادی بیاندیشد را سزاوار حاکمیت میداند. همچنان در مورد سیاست سه سیستم سیاسی کامل و ازجمله سیستم سیاسی فضیلتی که در ان کل جامعه از صمیم قلب پذیرای پیگیری از نیکی و شادی که در آن فضائل روحی وضوح فراوان خواهد داشت، را ترجیع ومورد پسند اش است. همچنان چهارنوع جامعه فاسد را چون جامعه نادان ها (المدینه آل جاهلیت) ، جامعه هرزه (المدینه آل فاسیقا)، جامعه منحرفین (المدینة الموبدلة) و جامعه ضلیل (و المدینة الضالّة) را در تضاد باجامعه فاضله میبیند که روح بسیاری از ساکنان این جوامع در حال انقراض نهایی بوده که علت سقوط و عذاب ابدی خود انها میشود. ازتوضیح بیشتر در مورد این چهار جامعه که ما درینجا از بحث پیرامون ان میگزریم نشان میدهد که فارابی قطعا از چهارنوع جوامع در جمهوری افلاطون ( جامعه نجبا ونظامیان،جامعه الیگارشی، دموکراسی، و جامعه استبدادی ) آگاهی فراوانی داشته است. بهر صورت؛ فلسفه سیاسی فارابی را میتوان براحتی در تاکید براصل سعادت روحی در جامعه استنباط کرد. درینصورت اگر واقعآ هدف از نجات مردم که به اشکال مختلف و نظام های مختلف سیاسی در جهان امرزوی بر ان تاکید دارند، همان سعادت روحی انسان است، پس بدو ن اغراق میتوانیم بگویم که رستگاری ، عشق ، حقیقت و عقل فاضل که اصول اساسی فلسفه سیاسی فارابی را تشکیل میدهد بالاتر از مسایل مادی میباشد که در دستیابی به خوشبختی انسان را یاری میرساند.
هفصد سال قبل از امروزعارف توانا مولانای بزرگوار جلال الدین بلخی رومی سیستم جهان بینی ای را ایجاد کرد که از وادی هند گرفته تا قلب اروپا راه باز کرد. این جهان بینی مولانا در قالب های معولی فلفسی و علمی مانند مشائی و اشرافی و ایده الیسیم و ریالیزم معمولی و برخلاف روش معرفتی متفکران غربی دوران اخیر مانند راسل و سارتر که میان دو قلمرو طبیعت و ماورای طبیعت مرزی مشخص قایل اند، استوار نبوده بلکه بر پایه این استدلال که وقتی تعریف کامل و روشنی درباره طبیعت دیده نمی شود پس چگونه مرزی بین طبعیت و ماورای طبیعت میتواند جنبه منطقی داشته باشد، استوار است. این جهان بینی مبتنی بر واقیعت، عوامل درکی ومعرفتی را میتوان در قلمرو داستان پردازی ها، قلمرو بینیش های علمی، قلمرو بینیش های جهان بینی، قلمرو معرفتی، و قلمرو عرفانی مولانا دریافت که ما را در جهت درک بهتر ان قرار میدهد. مولانا به صحت و ثقم داستان هایش اهمیتی قایل نیست اما هدف ازتمثیل، تشبیه و تنظیردر حد اعلای ان است که بتوان
موضوعات معقول و اصول عالی و بنیادین جهان بینی ، انسان شناسی و خدا یابی را با مفاهیم محسوس و قابل فهم عموم مطرح کرد. همانطوریکه درباره موضوعات عقلی، اصول عالی ، انسانی و خدا یابی مولانا علاقه قلبی دارد، در باره موضوعات اجتماعی و حکومتی هم تفاسیرفراوانی دارد. نظر مولانا در باره حکومت داری این بود که حکومت پاسخگوی هر دو بعد مادی و معنوی انسان میباشد. به عبارت دیگر حکومت چنانکه مستلزم به تنظیم اجرای حقوق حیات طبیعی انسان ها است، همین طور به تنظیم و اجرای حقوق و جان های تکامل جوی ادمیان نیز موظف میباشد، فلهذا کوچکترین انحراف حاکم به پرستش مال و مقام که جنبه تربیت روحی اجتماع را مختل سازد، از شایستگی حاکمیت در جامعه ساقط میگردد و ادامه حکومت چنین افراد، در صورت نا توانی جامعه از داشتن حاکم شایسته ، ضرورتی نفرت انگیز برای حفظ حیات طبیعی مردم میباشد. همینطور درباب عدالت اجتماعی دولت، داستان مولانا را در خشم شیربرگرگ و پاره کردنش ورضایت شیر از روباه در باره تقسیم شکار تمثیل عالی از نوع حکومت استبدادی می باشد.
بهمین سلسله در اواسط قرن ۱۶ در میان ساکینین کوه های همالیا، درمنهی الیه شرقی خراسان قدیم نظم مرموزی ظهور کرد. درجریان تداومش این نظم ، در ادبیات منطقه و جهان بنام” روشانیه ” که به معنای واقعی کلمه به معنی “روشن ” است، شناخته شد. شخصیتی بیشتر خود آموخته، صوفی و واعظ بنام بایزید انصاری یا “پیر روشان” (۱۵۲۵تا۱۵۸۱) آغازگر و موسس دکترین این مکتب روشنگرشناخته شده است. پیروان فرقه اواز سرچشمه ان در کابل به مناطق کشمیر تا قلب اروپا افراد زیادی را منقلب و گرویده این مکتب فکری ساختند. برخی از شواهد مستند نشان می دهد که روشن فکران با در اختیار داشتن برخی از آموزه های باطنی توانستند انقلابیون سیاسی ای را رشد دهند که به سرنگونی سلطنت در اروپا، پایان دادن به مالکیت خصوصی اموال، و تخریب پایه های مطلق قدرت کلیسا و گمانه زنی های فراوانی وجود دارد که حتی انقلاب کبیر فرانسه نیز در آغوش روشنفکران این مکتب به تکامل و پیروزی رسیده است .
یکی دیگر ازین روش های سنتی را میتوان در لایه فکری سید جمال الدین افغانی بعنوان یک اصلاح طلب، رهبر مذهبی،. فیلسوف، نویسنده، روزنامه نگار و بالاتر از همه یک سیاستمدار که از بنگاله تا سواحل اطلس در افریقا مورد احترام عام و خاص بود، جستجو کرد. او میخواست “جامعه سنتی” و “اصلاح طلبان دینی” را برای اهداف مشترکی درسطح داخلی برای ایجاد اصلاحات اجتماعی و در عرصه خارجی به ایجاد تشکیلات در جهت استقلال و رهائی نه تنها افغانستان بلکه تمام کشور های در بند استعمار انگلیس، روسیه تزاری و فرانسه ، را متحد سازد. چنین اتحاد سالمی امروز در افغانستان از هر وقت دیگر ضروری تر است چون بسیاری از مسلمانان بنیاد گرا امروز در جامعه افغانی تحت کوشش های مبارزه ودرگیری باغرب گرائی اختیار عمل را بدست گرفته همانطوریکه در مقابل غرب میجگند درجهت براندازی سنت های جامعه افغانی هم تلاش میکنند.
با دقت کافی ویک تحلیل انتقادی از بیانات فوق به این جمع بندی می رسیم که با تصویب استراتژیک و حمایت همه اقوام مختلف کشور باید در رشد ،تقویت و توسعه ساختار ها ، تشکیلات و روش ها چنانکه در تاریخ، دین، فرهنگ، سنن، علایم، آموزش و پرورش، آداب و رسوم، مراسم و ضرب المثل های ما تعیین شده است، برای حفظ پایدار خود تلاش کنیم. برای انجام این کار اولآ باید مسؤلانه ازساختار های جامعه ای سنتی همچون جرگه ها، شورا های قرا وقصبات ،شورا های گذر، شوراهای نواحی ،انجمن های فرهنگی ، تشکیلات عرفانی، و نهاد های خیریه سنتی حد اعظمی استفاده را باید کرد. دومآ در سایه علوم اجتماعی تحقیق و تحلیل های علمی و اکادمیک درایجاد ساختار ها وتشکیلات جدید مردمی با حمایت اقوام مختلف در کشورکه بتواند یک هویت جمعی بزرگتر از سطح قوم را تمثیل کند،ایجاد کنیم. سومآ باید بر دنباله روی های کور کورانه از اجنبی ها اصرار نورزید و برای همزیستی،حس پیوند جمعی ،حس باهمی، حس تمامیت، حس اعمار و نگهداری سیستم را در لایه های زنده گی و ویژه گی های سنت دیرینه خود جستجو کرد. و بالاخره با تجزیه و تحلیل تاریخی و علمی “سنتی های نوین” و “اصلاح طلبان نوین” به عنوان یک نقطه اغاز در راه مناظره وگفتمان سازنده شاید بتوانند کشور را در راه یک وفاق ملی که شیرازه ان در سی سال اخیر از هم پاشیده سوق دهد.