روزنامه دیلی تایمیز در شماره روز یکشنبه پنجم فبروری سال روان خود، در وصف داکتر نجیب الله رئیس جمهور پیشین افغانستان او را “پرومته” (نیمه خدا) که در رده ده خدای رومی قبل از ادیان اسمانی ( خدای خدایان، خدای ازدواج، خدای زلزله، خدای باور، خدای آتش، خدای خرد، خدای شکار، خدای زیبائی، خدای آهن، خدای جنگ) مورد پرستش قرار میگرفتند، قرار میدهد. “پرومته نیمه خدا” یکی از تیتان که توسط صنعتگران در روم پرستش می شد، بود. زمانی که زئوس آتش را از آدم مخفی می کرد، پرومته با حیله گری آتش را به سرقت برده و با آن به زمین بازگشت. به عنوان مجازات، زئوس او را به یک سنگ بسته کرد که یک عقاب هر روز از کبدش تغذیه میکرد ، ولی شبانه کبدش دوباره ترمیم میشد. سرانجام پرومته توسط هرکولیس نجات داده شد.
بهرصورت ؛ گرچه آخر های زنده گی داکتر نجیب الله هم بی شباهت با زنده گی پرومته نبود؛ چهار سال بسته به زنجیر سازمان ملل متحد منتظر هرکولیس بود، ولی سر انجام ابلیس جان را گرفت. درینجا هدف ما داکتر نجیب نیست . گر چه به حق که امروز هر چند از زمان حاکمیت داکتر نجیب الله که فاصله گرفته میشود، هر چند که مطالعات در باره او وسیع تر میشود، هر چند تحلیل وضیعت کنونی عمیق تر میشود، هر چند که به نخبگان امروزی نظر مساعد و خوشبینانه تری انداخته میشود ، هنوز هم آکثرآ باور ها به این امر بیشتر میشود که آگر نجیب الله زنده بود از هر کس دیگر بهتر و بیشتر می توانست نقش کلیدی در وحدت ملی و تامین صلح در کشور و منطقه بازی کند .
پس در باب داکتر نجیب و نکته که دیلی تایمز به آن اشاره دارد، بی جا نخواهد بود که دو تا سوال اساسی مطرح کنیم :
آول جای تعجب نیست که چرا به داکتر نجیب الله در سال ۱۹۹۲ فرصت داده نشد که افغانستان را مانند دیگر رژیم های کمونیستی در اروپای شرقی و جمهوری های اتحاد شوروی به شکل صلح آمیز از کمونیزم به دموکراسی و بازار اقتصاد آزاد عبور دهد؟ دوم؛ آیا قدرت های بزرگ جهانی و منطقه ای واقعآ از یک روند صلح بین الآفغانی بدون مداخله و دست اندازی حمایت میکردند و یا امروز حمایت مکنند؟ آگر جواب مثبت باشد، به ادامه مطلب می پردازیم:
در حوزه علمی و اکادمیک دانشمندان علوم سیاسی با حفظ و در نظر داشت شرایط لازم و کافی هرجامعه سه طریق مختلف را برای ختم هر جنگی پشنهادمیکنند که عبارت اند از:
الف :غلبه و سرکوب قاطع و نهائی نظامی یک طرف درگیر بر طرف دیگر.
ب :حل و فصل صلح امیز: این روش شامل؛ مشارکت در قدرت سیاسی ، خودمختاری منطقه ای، فدرالیزم، تقسیم و تجزیه محل منازعه، می باشد.
ج : اتش بس دوامدار.
مجریان جنگ چهل ساله افغانستان در بکار برد هر سه روش ابتکارات فراوانی، از طرح اتش بس یک جانبه توسط داکتر نجیب الله گرفته تا پیروزی قاطع و نهایی نظامی در دو دور؛ اول پیروزی مجاهدین بر حزب وطن در سال۱۹۹۲ و بار دوم پیروزی نظامی شورای ائتلاف شمال به کمک متحدین بین اللملی اش در ۲۰۰۱ بر طالبان بود . ولی پیروزی قاطع نظامی طوریکه محقیق علوم سیاسی بر ان باور دارند، در افغانستان رهی را به ابادی نگشاد، بلکه به از سرگیری دور تازه ای از جنگ ها منجر شد که چشم انداز صلح را بیشتر از پیش به خطر انداخت .
از پیروزی قاطع نظامی در جنگ که بگذرم به روش دیگرختم جنگ که عبارت است راه حل صلح امیز میرسیم. درین باب خوشبختانه که شرایط کافی و لازم برای تجزیه، تقسیم وجدائی سرزمین افغانستان وجود ندارد، پس برای حل وفصل صلح امیز منازعه افغانستان ، تنها سیاست و روش تشریک قدرت سیاسی موجه تربنظر میرسد . گرچه این سیاست و روش به نحوی در اواخر دهه ۱۹۸۰ توسط حکومت داکتر نجیب الله پشنهاد شد، اما نظر به دلایلی جنبه عملی نیافت ولی بعدآ درسال ۲۰۰۱ بعد از غلبه نظامی قاطع شورای ائتلاف شمال با همکاری حامیان بین المللی اش بر طالبان سیاست تشریک قدرت سیاسی باز هم به شکل ناقص و نا منظم مورد استفاده قرار گرفت.
تشریک قدرت سیاسی در افغانستان ۲۰۰۱ ببعد بیشتر منجر به بی کفایتی رژیم کابل شد، چون دولت هیچگاهی موفق نشد تا در مسایل مهم مثلآ امنیت ،فساد، فقر، نابرابری ها ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برنامه ریزی های ملی داشته باشد. این پروسه از همان روز های اول در سال ۲۰۰۱ بدلایل بیشمار خاص ذیل چشم انداز روشنی نداشت.
اول: یکی ازین دلایل بر میگردد به ترکیب نا متجانس شورای ائتلاف شمال که ترکیبی است از بعضی تنظیم های جهادی، شورای نظار، بعضی شبهه نظامی های مربوط به حزب سابق وطن، جنگ سالاران، بعضی از قاچاقچیان مواد مخدره و دلال های سیاسی. از انجاییکه هر کدام ازین گروه ها و اشخاص اجندای خاص خود را دارند، همکاری با یکدیگر به متاع نایابی تبدیل شده که دسترسی به ان هر روز مشکل تر تا جائیکه شاید به
ناممکنات بدل شود.
دوم :دو بازیگر اصلی در پروسه بعد از طالبان؛ ایالات متحده امریکا و دولت افغانستان با دو اجندای مختلف وارد کارزار شدند. به گفته استری شهورکی کار شناس امور افغانستان، ایالات متحده امریکا با برنامه ای مبارزه علیه تروریزم که قلع و قمع رژیم طالبان و نابودی القاعده از الویت هایش بود، دست به مداخله نظامی زد . در سایه این مداخله دولت علیل و بی تجربه حامد کرزی و شرکایش طبل دولت سازی را بنواختن گرفتند. از انجائیکه جنگ بآ القاعده در افغانستان و عراق شدت گرفت برنامه دولت سازی در افغانستان در گرداب ان فرو رفت و در عمل هر دو اجندا انطور که اتظار میرفت نتائج مطلوب ببار نیاورد . چنانچه شاهدیم که با وجود سرمایه گزاری های سرشار مالی و جانی ار طرف هر دو متحد استرتیژیک باستثنای نابودی القاعده نه امریکا انقدر در قلع و قمع طالبان موفق بوده و نه هم رژیم کابل در امر دولت سازی چون تروریزم بشتر از هر وقت دیگردر منطقه فعال است و دولت افغانستان از هر وقت دیگر در دو قرن اخیر علیل تراست .
سوم : برنامه گفتگو با طالبان از بی بر نامه گی دولت به سوء تغذی دچار شد. دولت از همان روز های اول حضور مجدد طالبان در میدان های نبرد با استفاده از بازی موش و گربه به کمک همکاران بین المللی خود گاهی به تهاجم علیه مواضع طالبان پرداخت و گاهی هم مدعی پیوستن و تسلیمی بدون قید و شرط طالبان به پروسه صلحی که وجود نداشت، شد. ولی بر عکس این بی بر نامه گی و چشم انداز پروسه دولت سازی و عدم اعتماد شرکای قدرت در کابل طالبان را روزمره برای مقابله در مقابل حکومت مصمم تر ساخت.
چهارم: یکی از راز های موفقیت امیزدر پروسه تشریک قدرت سیاسی که دولت کاملآ در ان ناموفق بوده است،اهمیت دادن به نقش نهاد ها و ساختار های غیر دولتی است. در افغانستان قدرتمند ترین این نوع نهاد ها، لویه جرگه و انجمن های فرهنگی و کلتوری بوده است که در سیزده سال گذشته متاسفانه از نقش انجمن های فرهنگی کاملآ چشم پوشی و در تدویرلویه جرگه ها هم دخالت های انحصاری دولت که منجر به راه یابی عناصر فاصد، استفاده جو، مغرض باندازه ای از اهمیت، اعتبار و کار ائی لویه جرگه کاسته که تصامیم اش هیچگاهی مورد پسند عامه قرار نگرفت
پنجم: دونالد ریچارد عالم سیاسی هفت فرض عمده را برای موفقیت تشریک قدرت سیاسی الزامی میداند که باستثنای فرض اخیر درین پاراگراف انهم ناقص در قضیه افغانستان هیچکدام از فرایض دیگر که عبارت “تسلط نخبگان، فرهنگ همدیگر پذیری بین گروه ها، تعهد صادقانه، رابطه سالم با مردم، رونق اقتصادی برابر برای همه اقوام، جمعیت شناسی پایدار، و روابط سازنده با جا معه بین المللی” وجود نداشت.
سوای مشکلات در جبهه دولت، وضع در جبهه مقاومت هم دلگرم کننده نیست .چون “سند یکای مقاومت” که متشکل است از حزب اسلامی برهبری حکمتیار، شبکه حقانی و طالبان که هر یک اهداف و خواسته های متفاوت را دنبال میکنند. حزب اسلامی به رهبری حکمتیارمعروف به عشق در کیش شخصیت خود ، حقانی یک گروپ محلی قبیله ای که هیچ علاقه و دلچسپی به برنامه در سطح ملی ندارد، ‘طالبان’ . طالبان هم که پیشتر از نام و مقامی در جهت فعالیت های ضد دولتی تامین امنیت، محو فساد و اشاعه عدالت در بین روستائیان تهی دست محبوب بودند، حالا بیشتریک برچسب یا نام تجاری تبدیل شده که حتی رهزنان، قطاع الطریق ها ، باند های تبهکار و قاچاقچیان مواد مخدره هریک از بر چسب طالبان بشکل بی رویه استفاده کرده که دیگر محال بتوان طالبان را از غیر طالبان جدا کرد .
حرف کوتاه، انچه تا ایجا گفته امدیم میرساند که شرایط لازم و کافی برای صلح پایدار انطوریکه ایدیالوژی لیبرالیزم غربی حکم میکند در جامعه سنتی افغانی مورد کار برد ندارد. پس شرایط لازم و کافی برای صلح پایدار را باید به همت دسته جمعی روشنفکران چپ ، راست و میانه در لایه های ارزش اجتماعی افغان ها جستجو کرد و آن گفتگو کاملآ بین الافغانی بدون مداخله خارجی ها است.
انچه از دل این گفته ها میتوان بیرون آورد اینست که ؛ از ۱۹۷۹ تا امروز ابتکار عمل در باب جنگ و راه ختم جنگ و رسیدن به صلح پایدار در آفغانستان هیچگاه بدست خود افغانها نبوده است. برنامه هر جنگ و صلح توسط خارجی ها بطور ناقص طرح و بدست افغانها بطور نا اگاهانه به اجرا گذشته شده که منجر به وضیعت اسفناک کنونی شده است. پس تا دیر نشده و باز روزی چهره های کلیدی امروزی را زمانی” پرومته ” نخوانیم رشته ابتکار را بدست خود آفغان ها باید واگزار کرد.
درین اشفته بازار، بخواهیم و یا نخواهیم باز هم معضل افغانستان از همان سه طریقه علمی (غلبه و سرکوب قاطع و نهائی نظامی یک طرف درگیر بر طرف دیگر، حل و فصل صلح امیز با مشارکت در قدرت سیاسی ، و یا اتش بس دوامدار) که سه فرد و شخصیت کلیدی نظامی ؛ امیر اسماعیل خان ، عبدالرشید دوستم، و ملا هبت الله ، در یک گفتمان کاملآ ملی، با روش های سنتی ، و مسؤلیت دینی میتواند آفغانستان را به صلح و منطقه را به آرامش برساند. در زیر سایه این گفتمان همه طرفین درگیر جنگ (مجاهدین، طالبان، اعضای حزب وطن و حکومت شان، و آقوام ) در هر طیفی که خواسته باشند میتوانند خود را تنظیم کنند. از طرفی این سه فرد قدرتمند نظامی میتوانند حصار های موجود قومی ، زبانی، ایدیالوژیک را درهم بریزند و راه ایجاد یک ناسیونالیزم مدنی را در کشور هموار کنند.