قدرت های جهانی (امریکا و شوروی وقت) در آواخر دهه ۱۹۶۰ که از زخم های ناشی از جنگ دوم جهانی التیام یافته بودند ، به سراغ کشور های مستعمره، که هنوز از دود استعمار نتوانسته بودند ، چشم باز کنند رسیدند. این بار تهاجم نه بشکل استعمار مستقیم، بلکه بطور غیر مستقیم با راه اندازی انقلابات و کودتا های نظامی توسط نیرو های نفوذی محلی خود، جهان را وارد بحران بی امنیتی و مانع توسعه اقتصادی اهسته ولی پایدار کشور های کوچک و مسعمره شدند. در خلال دهه ۱۹۶۰ الی اواخر دهه ۱۹۸۰ جهان شاهد انقلآبات و کودتا های نظامی بود که در تحقق آن روند سازمانهای استخباراتی سی آی ا امریکا و ک ج ب وقت شوری نقش آول را داشتند. درین مسابقه تحمیلی سازمان استخبارات شوروی وقت در آفغانستان توانست تا سازمان رقیب امریکائی خود سی آی ا که آفغانستان را همچون گوشت ساوندویچ میان دو پارچه نان (ایران و پاکستان) برای فرصت مناسب از خود میدانست؛ سبقت گرفته با رویداد هفت ثور ۱۳۵۷ امریکا را شگفت زده کند.
امریکا این حرکت غافل گیر کننده شوروی را با حمایت و راه اندازی مقاومت مسلحانه با رژیم نو پا در آفغانستان و چشم پوشی از سقوط شاه ایران بدست اسلام گرا ها ،برای جلوگیری از نفوذ و کودتای احتمالی جنبش چپ نوع شوروی در ایران، به انقلاب اسلامی به دیده یک گزینه ایدیال برخورد کرد.
بهرصورت ؛ برای اینکه به دام حاشیه روی سرگردان نشویم، بحث را با رویداد هفت ثور در افغانستان دنبال میکنیم. با رویداد هفت ثور آفغانستان دو بار با تجاوز نظامی مستقیم (شوروی وقت ۱۹۷۹ و ناتو ۲۰۰۱) و یک بار تجاوز غیر مستقیم اعراب و پاکستان در ۱۹۹۶ روبرو شد. این تجاوزات نه تنها کشور را از میسیر رشد و توسعه اجتماعی (اهسته ، آرام، ولی پایدار) آن بیرون کرد ، بلکه کشور و مردم را با استبداد، فضای خالی فکری، بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی، تعصب فرقه ای و قومی، روز تا روز دیگر بیشتر روبرو کرد ه، که اینک بطور اجمالی بر آنها مرور میکنیم .
اول، در نتیجه رویداد هفت ثور، استبداد فردی محدود و قابل تحمل داود خان ریئس جمهور ، جایش را به دیکتاتوری خونین (پرولتاریای غائب) داد. دیکتاتوری حزبی و پرولتاریائی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بستر آنرا فراهم کرد که برای اولین بار بعد از چهل سال رقبای سیاسی با زبان خشونت ، خون ریختن، و یرانگری به مصاف همدیگر بروند. عمق این فاجعه تا جای پیش رفت که به گفته ماهوتسه رهبر خلق چین “قدرت و هر منطق سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید”
دوم، در نبود یک قشر روشنفکر مسؤل، رسالتمند ، و فعال “فضای خالی فکری” تا اندازه رشد کرده که روشنفکر امروز کشور که روزی به تاریخ، مذهب، فرهنگ، سنن، علایم، آموزش و پرورش، آداب و رسوم، کتاب مقدس، مراسم و ضرب المثل های مردمان این سرزمین عشق میورزید؛ امروز با نام کشور، تاریخ کشور، فرهنگ مشترک کشور، عرف ، سنن، علایم، اموزش و پرورش بی باور شده است. این روشنفکر بدون ارایه هیچ طرح و مودل اجتماعی مناسب برای عبور از بحران موجود ، با اقتباس و کاپی مودل های ناکام و نا کارا غربی ، مثل مودلهای سویتزیم، و اسلامیزم عربی ، با توده کاملآ بی ارتباط تا جائیکه به توده بیگانه شده است.
سوم، بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی در بسیاری از جوامع دیگر منجر به ایجاد جامعه طبقاتی (طبقه بالا، متوسط، و پائین هر کدام با فرهنگ خودش) ولی با تاسف در آفغانستان بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی منجر ایجاد یک ارزش و آنهم تبدیل کردن کشور را به دنیای تبهکاری. از لحاظ اداب و مراودات اجتماعی به مشکل میتوان تفاوتی بین دیدگاه طبقه بالا، متوسط، و طبقه سوم مشاهده کرد. در جوامع دیگر هر کدام ازین طبقات میزان سواد، میزان درآمد ثابت ،زبان، ادبیات، هنر های زیبا، شیوه برخورد، آخلاق، و روحیات خاص خود را دارد. ولی با تاسف در آفغانستان تفاوت طبقاتی را از روی ابراز خشونت، تجملات ظاهری، وسایل مادی ، و سطح قانون شکنی میتوان مشاهده کرد
( چهارم، تعصب فرقه ای وقومی (زیر تهیه است
انچه را به هدف اصلاح طلبی رادیکال توآم با”تیوری های انتقادی انقلابی” در چهل سال گذشته تجربه کردیم با اصل جامعه “سنتی معتدل افغانستان” سر سازگاری نداشت ، هر روز کشور و مردم را تیره تر از گذشته کرد. از طرفی هم آنچه امروز در جهان میگذرد، بخصوص در آنچه در سایه رویدادهای سیاسی آخیر در کشور های بزرگ که روزگاری دروازه های خود را برروی کاپیتالیزم جهانی برای توصیه اقتصادی باز گذاشتند، اینک آهسته آهسته از نظر فرهنگی به گذشته خود باور پیدا کرده اند. از جمله چین که در انقلاب فرهنگی ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ بخاطر محو فرهنگ کونفوشنیزم (عرف کهنه، ارزش های کهنه، باور های کهنه ، عادات کهنه) بیش از میلون ها چینائی را سر به نیست ، اکنون در پی احیای ان فرهنگ است، چنانچه رئیس جمهور فعلی چین در اولین سخرانی مراسم ریاست جمهوری وعده احیای مجدد کنفونیزم را به مردم داد. به همین ترتیب؛ دونالد ترامپ برگردان امریکا به امریکائی ها صحبت میکند. قدرت های اروپائی هم با احساس غربت سخن از عظمت و احیای ارزش گذشته میزنند. به همین سلسله حرکت های نمادین ترکیه اردوغان ، هند مودی، ایران، و سایر کشور های جهان را برای برگشت به ارزش های ملی فرهنگی گذشته شان ثبوت این روند است.
پس بجای خیال پردازی ها، افسانه پروری ها، و باور های غیر عملی لیبرال کاپیتالیزم غربی باید به اصل خود: همان سنت های معتدل که نیم قرن قبل بدون سهمیه، زن کمونیست افغان (اناهیتا راتب زاد) به نماینده گی از مردان سنتی معتدل راهی پارلمان ملی کشور میشد. اصل بردباری و تحمل پذیری که در دور افتاده ترین قشلاق آن معلم مکتب و ظابط ارتشی در برابر سایر مشاغل و اقشار اجتماعی (روحانی و غیر روحانی) از مقام و منزلت خاصی در اجتماع برخوردار بود. اصلی که هر تبعه کشور حق خود را خودش داوطلبانه برابر سهم اش تعین و خواستار میشد، نه مثل شهروندی که امروز از ابتدائی ترین حقوق بشری (حق زنده گی، حق امنیت، حق آزادی) درخور شان اش محروم است. برآی رسیدن به اصل جامعه افغانی ؛ یک اجماع ، یک رابطه نیک، کارا ، و عملی بین (اصلاح طلبان میانه رو با سنتی های میانه رو) ضرروی است.