اتاوا، دهم سپتامبر۲۰۱۷
محمد داود ماستر در امور بین الملل از دانشگاه کارلیتون کانادا
نخبگان و روشنفکر کشور در سایه آزادی بیان “بی بیان” در یک جدل نا مقدس قومی در برابر هم قرار گرفته ؛ درین جدل خود ، کشور، و مردم را به سمتی که فرجام نا معلوم دارد ، سوق میدهند. این نخبگان و روشنفکر گاهی از “حفظ نظامی” صحبت میکنند که آنرا تعریف کرده نمی توانند؛ گاهی از مداخله خارجی ها صحبت میکند که بطور سلیقه ای یک مداخله را موجه و دیگری ناموجه میدانند؛ گاهی مردم را به عدم داشتن آگاهی سیاسی متهم میکنند؛ و گاهی یکی را به “غصب قدرت” محکوم میکنند. در اینجا (بحث حفظ نظام، بحث مداخله خارجی، بحث اگاهی سیاسی مردم) را ببعد موکول میکنیم و بحث را پیرامون “غصب قدرت ” ادامه میدهیم. چون در همین جا است که نخبگان سیاسی و روشنفکر کشور به خطا رفته اند. آنها مفاهیم “قدرت” و “حاکمیت ” که در سیاست خیلی از هم متفاوت اند؛ را با هم خلط کرده اند. برای واکاوی بیشتر این بحث از تعریف قدرت و حاکمیت شروع میکنیم.
تئوری ساختاری؛ دو شاخصه قدرت (سخت ابزار ها و نرم ابزار ها ) را در جامعه برای رسیدن به هدف بنیادی و موثر میداند. سخت ابزار ها (انرژی، مناسبات تولید، ملکیت، و صنعت) و نرم ابزار ها (زبان، اطلاعات، دانش، مدیریت، مهارت، اراده، خود آگاهی ) در جامعه میباشد. و حاکمیت عبارت است از ” تسلط و کنترول بر قضا، ارتش، پولیس، معارف ، رسانه ها، و مذهب) . در جوامع دموکراتیک این رابطه (قدرت و حاکمیت) به یک “رابطه دو جانبه ” بدل گشته است. ولی در جوامع سنتی مثل آفغانستان هنوز هم رابطه قدرت و رابطه حاکمیت یک “رابطه تقابلی” است که نخبگان و روشنفکر آفغان هیچگاهی به تعریف ، شناخت، و تحلیل این دو پدیده برخورد اکادمیک نکرده ولی بطور پراگماتیک بر سر حاکمیت دریا های خون مردم را جاری کرده اند، هیچ وقت در کنترول حاکمیت موفق نبوده اند، چون “قدرت” در دستان مردم و “حاکمیت” بدست روشنفکر به تقابل در برابر همدیگر ادامه داده است. هر کس که حاکمیت را بدست میگیرد میخواهد که ساختار قدرت را که در دست مردم است ، تغیردهد . ولی موفق نمی شود ، چون آولآ نمی تواند حاکمیت خود را تحکیم بخشیده و سراسری کند . دوم، حاکمیت مثل کشور های صنعتی با صدور کارت هویت، ثبت احوال و سوابق، و صدور مجوز های خاص، استعداد طبقه بندی و محدود کردن غیر خودی را در ساختار حاکمیت (ارتش، قضا، پولیس، معارف) نداشته انست .
طوریکه در بالا تذکر یافت ؛ سخت ابزار هآی قدرت ( انرژی، هنوز در آفغانستان نیروی انسانی در دست مردم؛ مناسبات تولید، هنوز فیودالی بدست مردم ؛ ملکیت، بیشتر از هر وقت دیگر غیر دولتی بدست مردم؛ صنایع، در دست مردم) میباشد. به همین ترتیب نرم ابزار های قدرت (تعین زبان؛ دری زبان ملی که ۹۵٪ ساکنان کشور “داوطلبانه” با آن تکلم میکنند؛ اطلاعات و دانش سنتی که بخش عمده معارف جامعه را شکل میدهد و در مدارس سنت تدریس میشود؛ مدیریت، زنده گی خصوصی، خانواده گی، و اجتماعی بدون مداخله حاکمیت توسط مردم مدیریت میشود؛ مهارت ها، مردم مهارت های لازم را بدون برنامه دولتی فرا میگیرند ، اراده عمومی هیچوقت تابع اوامر حاکمیت نیست، و خود آگاهی را مردم با اشتراک مساعی همدیگر بدون حکم دولتی رشد و توسعه میدهند). تا اینجای بحث معلوم شد که مردم ۱۰۰٪ فاکتور عمده قدرت اند چون مناسبات تولید را در اختیار دارند ، و حاکمیت ۱۰۰٪ فاکتور مصرف کننده همیشه یا محتاج مردم بوده و یا محتاج کمک های بیرونی . معمولآ درهر گوشه دنیا دولت ها یا حاکمیت از طریق کسب مالیات( بر عایدات و جایدات ) از مردم کسب ثروت کرده قسمتی از آن ثروت را صرف رفاه و اسایش خود و قسمتی از آن را از طریق ارایه خدمات عمومی دوباره مصرف مردم میکنند. با تاسف که وضع عواید مردم در کشور بقدر کافی بالا نبوده که حاکمیت بتواند نوعی رابطه تعریف شده (بده و بستان) متداول در کشور های صنعتی و دموکراتیک را در آفغانستان ایجاد کند. پس تا اینجای بحث با تعریف حاکمیت و قدرت میتوان به دو نتیجه دست یافت : آول؛ اینکه سخت ابزار ها و نرم ابزار های “قدرت” در انحصار هیچ قومی قرار نداشته است. دوم، اینکه رابطه بین “قدرت مردم و حاکمیت دولت” همیشه شکننده بوده است.
بهرصورت؛ آفغانستان در طول تاریخ خود حتی نظام و حاکمیت متمرکز نداشته و بر اساس بافت قومی، مناسبات تولید، و وضیعت جغرافیائی نمی تواند نظام متمرکز داشته باشد. بروی کاغذ افغانستان همیشه تابع کابل بوده ولی عملآ هر قریه و قشلاق توسط (ملک، ارباب، و ملا امام) اداره میشده. رابطه بین حاکمیت و قدرت خیلی محدود بود؛ حاکمیت ها صرف در سه مورد(سرباز گیری، جمع آوری مالیات، کار حشر برای پروژه های کلان و عام المنفعه ) آن هم نه مستقیم، بلکه از طریق همان ملک و ارباب به پایگاه قدرت مردم مراجعه میکردند. در ازای این کمک ها به حاکمیت، مردم از دولت ها فقط میخواستند که دولت در امورزنده گی خصوصی و اجتماعی محلات شان هیچ نوع مداخله ای نکند . مردم همیشه ترجیع داده اند تا امور خود را بدون مداخله حاکمیت مدیریت کنند، که خیلی هم خوب تر و بهتر مدیریت کردند. چنانچه هنوز هم در کلان شهر ها ، مردم برای دفع دعاوی مدنی و حقوقی به ساختار های مردمی در روستا ها مراجعه میکنند، چون آن ساختار ها نسبت به ساختار های حاکمیت سریع تر، شفاف تر ، و کم هزینه تر است.
بهر صورت؛ در ۱۹۷۹ حزب دمکراتیک خلق آفغانستان تلاش کرد تا با لغو مالکیت خصوصی بر(سخت ابزار ها و نرم ابزار های قدرت ) و لغو سیستم اداره قشلاق را از دست (ارباب ، ملک، و ملا امام) بیرون و بجای آن سیستم قدرت دولتی از طریق معرفی سیستم( روسای خواجه گی ۲۰ فامیلی، و روسای ۲۰۰ فامیلی محل ) را جا گزین کند که وسیعآ با مخالفت مردم روبرو و باعث ظهور مجاهدین شد. رسیده گی به امور محلات با حضور ، وسعت ، وعمق فعالیت های نظامی مجاهدین دیگر از توان ملک، ارباب، و ملا امام نبود، پس امور حاکمیت بجای اینها به قوماندانان نظامی جوان مجاهدین تعلق گرفت، و قواندان مجاهد همه کاره حاکمیت محل شد . بعد از مجاهدین در ا۹۹۶ تا امروز بخش عمده حاکمیت بدست طالبان است. پس با تفصل و تشریح نقش قدرت و حاکمیت در آفغانستان براحتی میتوان ادعا کرد که جدل روشنفکر و نخبگان امروز بر سر “غصب قدرت” یک ادعای است بی پایه چون طوریکه دیده شد این ادعا ریشه در ساختار اجتماعی این کشور ندارد.
به همین ترتیب در افغانستان مثل هند، اروپا، و غرب هیچ وقت سلسله مراتب نژادی و قومی و جود نداشته که آقوام رده بندی هژمونی شود. چنانکه در غرب نژاد سفید از نظر جسمی زیبا تر و از نظر عقلی هوشیار و ذکی تر از نژاد غیر سفید رده بندی میشود. و همچنان در هند اقوام به سلسله مراتب از پاکان شروع به نجست ها ختم میشوند.
از همه مهمتر اینکه از بدو پیدایش آدم تا امروز سه عنصر (زبان ، دین، وسرگرمی ها) هویت جمعی آقوام و ملت ها را تشکیل داده که در آفغانستان( زبان ملی، دری است. دین، اسلام حنفی است. و سرگرمی ملی بزکشی است) . حالا کدام یک ازین سه عنصر هویتی متعلق به یک قوم خاص است که بعضی با بی انصافی دیگری را متهم به هژمونی قومی کرده است؟
آنچه از تحلیل عینی در جامعه بدست میآید، میتوان به این نتیجه رسید که “قدرت” در افغانستان در انحصار هیچ قومی قرار نداشته ، چون سخت ابزار ها و نرم ابزار های قدرت بصورت متناسب در اختیار همه آقوام کشورقرار داشته است . از طرفی هم هیچ مودلی از انواع رژیم ها، نظام ها ، و روابط عمومی از ۱۹۷۹ تا امروز نتوانسته یک رابطه سالم و تعریف شده بین رابطه شکننده “قدرت مردم و حاکمیت دولت” ارایه کند. و مهمتر ازهمه که در جامعه ای با تنوع زبانی، قومی، مذهبی ، و اجتماعی مثل افغانستان و پذیرش این تنوع به معنی و بالاتر از همه احترام به اصل و نسب تاریخی از هر گروه قومی که خود را به عنوان ساکن این کشور شناسایی می کند، بوظیفه ملی اش بدل کرده است. پس اتهام و بر چسب هژمونی قومی، غصب قومی قدرت، و تبعیض سیستماتیک قومی جز بیانگر ایجاد و توسعه بی اعتمادی و گمراهی در جامعه چیز دیگری نمی باشد.