در آفغانستان قوم پالیسی نمی سازد، بلکه پالیسی قوم میسازد

در عصر ظفر و پیروزی لیبرال کاپیتالیزم هویت سازی درونی و هویت سازی بیرونی در جوامع فقیر و کیثرالملیت به یکی از دغدغه های روشنفکر تبدیل شده که این دغدغه باعث آفت احساسات ناسیونالیزم مدنی در بعضی کشور های فقیر شده است. از جمله روشنفکر آفغان در مقابل اصطلاح و مکتب سیاسی ناسیونالیزم حساسیت (الرژی) پیدا کرده است . دلیل این الرژی هم برمیگردد به عدم شناخت علمی روشنفکر از مکتب سیاسی ناسیونالیزم.

ناسیونالیزم مکتب سیاسی بر خواسته از دل استعمار و در مقابل استعمار بوده است. اما مستعمره نبودن آفغانستان باعث شده تا زمینه مراودات اجتماعی و سیاسی روشنفکر آفغان مستقیم با روشنفکر اروپائی دوران استعمار، مثل روشنفکر دیگر کشور ها (لنین، ماهو، گاندی، ماندلا ) میسر نشود ؛ و این عدم ارتباط میان روشنفکر آفغان و دیگر روشنفکران جهان باعث شده تا روشنفکر افغان در اشنائی و شناخت علمی و عملی از استعمار و ناسیونالیزم همطراز ، همراز، و هم زبان جنبش های ناسیونالیستی جهان که با افکار ناسیونالستی استقلال سیاسی خود را بدست آوردند ، قرار نگیرد . ولی با آنهم با اقتباس ازین جنبش های جهانی، در آفغانستان هم حرکت های با افکار ناسیونالستی مثل نهضت امانی، مشروطه خواهان، ویش زلمیان، حزب دموکراتیک خلق آفغانستان ظهور کرد، ولی بخاطر درک کم و سطحی از ناسیونالیزم مدنی روشنفکر بزودی بدام انواع ناسیونالیزیم  (ناسیونالیزم تباری، ناسیونالیزم شجره ائ، ناسیونالیزم جغرافیائی، ناسیونالیزم تاریخی، ناسیونالیزم خاستگاهی) سقوط کرد.

بهرصورت؛ در ناسیونالیزم افغانی ، مردم آفغانستان در هویت سازی بیرونی خود مشکل ندارند. در خارج از آفغانستان همه خود را آفغان حساب میکنند؛ چون در بیرون از آفغانستان مسایل: حاکمیت سیاسی، تشکیلات اجتماعی ( قومی،زبانی، مذهبی)، و قدرت مطرح نیست. آما وقتی بداخل بر میگردیم همه این فاکتور ها (حاکمیت، قدرت، و تشکیلات اجتماعی) در هویت سازی بوسیله روشنفکر فعال میشوند. و این روشنفکر در سایه انواع ناسیونالیزم (گروهی ، تباری ، شجره ای، جغرافیائی، تاریخی، خاستگاهی) تعریف هویت داخلی را با مشکل روبرو میکند.

درینجا برای توضیح بیشتر این عیب روشنفکر در باب قوم محوری به چند نکته از علم مردم شناسی توجه میکنیم:

آول؛ خود شناسائی ( من کی هستم؟): جواب این سوال افکار روشنفکر افغان ، از تعریف هویت اقوام، را به یک کابوس بدل کرده است؛ تا جائیکه حتی بعضآ پشتون درانی در مقابل پشتون غلجائی، تاجیک هراتی در مقابل تاجیک کابلی، پنجشیری، شمالی؛ هزاره بامیانی در مقابل هزاره مزاری و دایکندی ؛ ازبیک قطغنی در مقابل ازبیک جوزجانی خود را به معرفی میگیرند. حتی گاهی این شبهه روشنفکر تعریف هویت قومی یک قوم در داخل یک ولایت را در تقابل با هم به ارزیابی میگیرد. بعباره دیگر برای روشنفکر آفغان “قوم” معانی مختلف (مردم من، مردم شهر من، مردم قریه من، مردم قشلاق من، مردم هم مذهب من، حتی گاهی هم کل مردم افغانستان ) را در بر دارد. این روشنفکر بهر شکلی که منافع فردی اش ایجاب کرد بدون ملاحظات علمی در علوم مردم شناسی قوم خود و قوم مقابل را تعریف میکند.

دوم؛ تعریف و شناخت طرف مقابل از من (از نظر او من کی هستم؟). علم مردم شناسی حکم میکند ؛ من هر کی میخواهم باشم و من یک قسمت معادله هستم، ولی قسمت دیگر معادله آنست که طرف با خودشناسائی من موافق باشد؛ در غیر آن ناسیونالست و ملت شدن از ناممکنات است. بعضآ شبهه روشنفکر طرف را خوار ، زبون ، و منفور با عبارات “مردم بدوي ، فرهنگ عقب مانده، ‘سنت رادیکال، تنگنظر، شرارت پیشه قومي، بنیادگرایی مذهبي ‘قبیله ای، بربریت ، مهاجر، بیگانه، و بسیاری تهمت های که لیاقت و شائستگی طرفین را خدشه دار میکند،تلاش میکند” در حالیکه علم مردم شناسی حکم میکند که این مهم نیست که آیا واقعآ من همان هستم که خود را تعریف میکنم یا خیر؛ ضرور نیست که این هویت را با ارایه تاریخنامه ثبوت کنیم ؛ مهم اینست که طرف و من بر روی تعریف همدیگر به توافق برسیم. چیزی که در آفغانستان بطور طبعی و قرار دادی در میان توده روستائی و شهرنشینان تهی دست قبول شده که ما از همدیگر برتر و کهتر نیستیم. حتی در بعضی نقاط جهان این نوع تعریف قراردادی هویت توسط حکومت های قوی و قدرت مند بر مردم تحمیل میشود که در امر ملت سازی یک روش قبول شده و معیاری است.

سوم، اصل نسب شناسی : این اصلآ مهم نیست که افراد یک ملت یک اصل و نسب مشترک داشته باشند. بطور مثال شبهه روشنفکر ازبیک، پشتون ، و تاجیک هر یک به ترتیب خود را به سامریان، سیروس کبیر، و امپراطوری های کهن تاریخی نسبت میدهند. ممکن این اصل و نسب درست باشد یا غلط . علم قوم شناسی به غلط و صیح بودن آنها چندان علاقه ای ندارد ؛ ولی آگر هر سه قوم این اصل و نسب و یا اصل و نسب دیگری را برای همدیگر قبول کردند ؛ از نظر اجتماعی درست است و پروسه تعریف هویت قومی مدون شده. بعباره دیگر؛ در علم مردم شناسی و امر ملت سازی آنچه حایز اهمیت است توافق اقوام بر سر تعریف از خود و تعریف مقابل میباشد. این اصل توانائی های (نظامی، علمی، اقتصادی ) یک ملت را برای همزیستی تقویت و بقای آنرا تضمین میکند.

حالا، آگر بطور علمی و عملی به واقیعت امر نظر اندازیم ، بنا به حکم تاریخی که تمام ملل جهان از بدو پیدایش تا امروز هویت خود را بنا بر سه اصل ( زبان، دین، و سرگرمی ها) تعریف کرده اند؛ ما هم بعنوان یک قوم بطور واحد (زبان دری، دین اسلام ، سوار کاری بعنوان سرگرمی ملی)، که هیچکدام اینها متعلق به یک قوم خاص نیست ، هویت ملی خود را تعریف کرده می توانیم. پس در ذیل این سه اصل مشترک باید به طور فعال در ترویج ناسیونالیسم مدنی چنانکه در تاریخ، مذهب، فرهنگ، سنن، علایم، آموزش و پرورش، آداب و رسوم، کتاب مقدس، مراسم و ضرب المثل های تعیین شده است، تلاش کنیم. به عنوان ساکنین این سر زمین باستانی ما دارای سابقه طولانی ، غنی، پر از مهربانی، عشق و درک یکدیگر هستیم . این ها است که در فرهنگ و سنت ما جا سازی شده، بدون در نظر گرفتن قومیت همه این ارزش ها از جمله متمایزات، افتخارات و عزت همه ای ما است.

ما در چهارراه استرتیژیک تاریخی یک منطقه واقع در قاره زمین که شامل نیمی از جمعیت جهان، پررونق ترین اقتصاد جهان که هژمونی غربی را به چالش کشیده است قرار داریم. بنابراین ضروراست تا فراتر از یک جامعه خیالی بیاندیشیم در تحقق بخشیدن ظرفیت های خود در راه وحدت و یکپاچه گی بایستیم در غیر ان تسلمی در برابر قدرت های منطقه ای در انتظار ما است. این هم دیگر قابل قبول نیست که به فرمول استعماری قدیمی “تفرقه بیانداز و حکومت کن” که هنوز هم در این روزها در کشور ما به کارگرفته میشود قربانی شد. به طور خلاصه، اصل ناسیونالیسم مدنی تاکید بر ان دارد که در این برحه از تاریخ جهان که دور مهمی را در پیش دارد فقط از طریق اتحاد میتوان جایگاه خاص خود را تثبیت کرد.

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s