نابکاری رژیم و ضعف مدیریت در کشور بیداد میکند

نابکاری رژیم و ضعف مدیریت در کشور بیداد میکند!

نابکاری نظام و ضعف مدیریت ریشه در دوران جهاد، ورود تنظیم به کابل در ۱۹۹۲، و ۲۰۰۱ دارد. آما شرکا، حامیان حکومت ، و منتقدان حکومت بطور غیر منصفانه، بی محاسبه ، و با خوش باوری مدعی اند که مخالف رژیم نیستند ؛ ولی با حکومت اختلاف نظر دارند. اینها مدعی اند که حکومت “سیاست داخلی و خارجی تعریف شده از سود و زیان” کشور ندارد. به همین سبب حکومت دچار بحران شده است. این اشخاص یا طفره میروند علیه باور های خود صحبت میکنند و یا هم با سیاست برخورد عاطفی دارند؛ پس هر دو دسته در راه خطا رفته اند. چون سیاست داخلی و خارجی هر دو روشن، تعریف شده ، و حمایت شده است. سیاست داخلی حکومت کابل ، مغایر اصول دینی، مغایر دموکراسی، و مغایر مریتکراسی، بر اساس فرهنگ سیاسی تنظیم ها “سهمیه بندی بین تنظیم ها” و سیاست خارجی هم برخلاف عرف و سنن گذشته “وابستگی به امریکا” توسط همه بازیگران نظام تائید شده است. و اینکه سیاست داخلی و خارجی “کارائی و چلند” ندارد و بازیگران در اجرآت خود ناتوان اند ، مشکل “تعریف” سیاست داخلی و خارجی نیست . برای وضاحت بیشتر درینجا می پردازیم به توضیح تاریخچه نا بکاری نظام و ضعف مدیریت .

در ۱۹۹۲ که رژیم تک حزبی (حزب وطن) سقوط کرد، مجاهدین بر اساس توافقات (اسلام آباد، پشاور، جبل السراج) نتوانستند حکومت تشکیل دهند. این ناتوانی مجاهدین سه عامل اساسی داشت :

اول، تنظیم های جهادی (هفت گانه و هشت گانه) در دوران جنگ علیه شوروی تمام امکانات باد آورده، از کشور های غربی و اسلامی، را صرف مسایل جنگی کردند، در قسمت تربیه پرسونل سیاسی و بیروکراسی (برای اداره امور) اهمیتی قایل نشدند، که شاید هم کشور های حامی جنگ علیه شوروی، برنامه های دراز مدت مداخله در امور افغانستان را در محاسبه خود داشتند و نمی خواستند که مجاهدین نیرو های مجرب سیاسی داشته باشند. از همین رو ، تنظیم ها در ۱۹۹۲ که وارد کابل شدند؛ انها بخصوص تنظیم جمیعت اسلامی که بیشترین تحصیل کرده ها را باخود داشت تعداد شان در کل افغانستان به ۱۴۰۰ نفر میرسید. این رقم تحصیلکرده تنظیم ها در مقایسه با دولت نجیب الله که در حدود ۸۰٫۰۰۰ بیروکرت در دولت داشت، برای حکومت سازی مجاهدین کافی نبود. و تنظیم ها بجای بیروکرات های تحصیلکرده به نصب اعضا، حامیان ، و هواداران غیر مجرب خود در مقام های بیروکراتیک پروسه حکومت سازی را ناممکن ساختند.

دوم ، ناتوانی مجاهدین در تشکیل حکومت داری هم بر میگردد به دوران جهاد که ،بدلایل مختلف داخلی و خارجی، تنظیم های جهادی بر محور قومی و مذهبی شکل گرفته بودند. مسائل قومی و مذهبی بعد از خروج نظامیان شوروی در ۱۹۸۸ از افغانستان در جبهات مجاهدین در حالیکه با دولت در جنگ بودند؛ بالا گرفت . تنظیم ها در عین زمان که با دولت وقت درگیر بودند ، علیه همدیگر هم دست به اقدامات خصمانه(جنگ، سبوتاژ، افشاگری،بدام اندازی همدیگر) و با دولت نزدیگی و همکاری میکردند. با تاسف که از ۱۹۸۸ ببعد وضع اختلافات قومی در صف دولت نجیب الله هم روز بروز اشفته تر میشد. و بد بختانه این اختلآفات در صفوف تنظیم ها و دولت وقتی در ۱۹۹۲ در کابل با هم ملاقی و یکجا شدند، زمینه حکومت سازی را برای تنظیم ها بیشتر ناممکن ساخت. بجای حکومت سازی تنظیم ها بیشتر باعث انارشی تمام عیار در کشور شدند.

سوم، ناتوانی تنظیم ها در تشکیل حکومت بر میگردد به قرار داد های اجتماعی مردم؛ بخصوص”رابطه بین مردم و حکومت” . یعنی که آفغانستان در طول تاریخ خود سابقه نداشته که کشور توسط “حکومت دینی” اداره شود. مردم مسلمان کشور تجربه حکومت دینی را نداشتند، به همین دلیل رابطه خود با حکومت تنظیم ها را روشن نیافته و از حمایت حکومت تنظیم بطور یک شبه در ۱۹۹۲ خود داری کردند. به گفته یک کارشناس آفغان “ورود تنظیم ها به کابل، با ادعای حکومت دینی ، در ۱۹۹۲ مثل آن بود که کسی با پا برهنه در جنگل قدم بزند” به این معنی که تنظیم به هیچ عنوان آماده گی حکومت داری و مردم داری را نداشتند.

بهر صورت ؛ این سه عامل باعث شد که تنظیم ها نتوانند بجای حکومت داکتر نجیب الله ، حکومت تنظیمی خود را جایگزین کنند. در ۱۹۹۲ وقتی وارد کابل شدند ؛ ارتش کشور را تقریبآ منحل و “خلع امنیتی” ایجاد کردند . در سایه این خلع امنیتی؛ بی اعتمادی ها، سؤه ظن ها، و بی باوری ها رشد و انکشاف کرد تا جائیکه تنظیم ها را در برابر هم قرار داده و منجر به “جنگ همه علیه همه ” در کشور شد که در نتیجه ۷۰ هزار شهرنشینان کابل کشته، کشورویران، بی نظمی عام، و انارشی بر همه کشور مسلط شد. برای اعاده نظم، امنیت، و خلع سلاح عمومی در کشور جنبش طالبان ظهور و دست بکار شد و در ظرف کمتر از ۲ سال بیشتر از ۹۰٪ کشور خلع سلاح، نظم ، و امنیت در کشور تامین گردید.

هنوز گفتگو های صلح بین طالبان و آحمد شاه مسعود به نتیجه نرسیده بود که آحمد شاه مسعود بطور مرموزی کشته شد و برای انتقام از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ امریکا حکومت طالبان را از هوا هدف قرار داد و سرنگون کرد؛ و در زمین ، تنظیم های فراری و مفقود شده را از گوشه ، کنار ،غار کوه ها ، و کشور های خارج پیدا و با بکس های پر ازملیون ها دالر راهی کنفرانس بن کرد که در آنجا سازمان ناکام ملل متحد طرح ناکام دیگری بنام “رد پای خفیف” به برگشت تنظیم ها مشروعیت بین المللی بخشید.

بعد از بن ۲۰۰۱ ، در سایه یک ” اجندای لیبرال دموکراسی غربی” تنظیم ها به پیش و امریکا، غرب، و ملل متحد بدنبال تنظیم ها با شعار”دولت سازی”؛ غرب و متحدانش با شعار”جنگ علیه تروریزم” به آفغانستان هجوم آوردند. اینک بعد از ۱۷ رویداد ها نشان میدهد که نه “جنگ علیه تروریزم” چندان موفقیت در پی داشته و نه هم “پروسه دولت سازی”. پس با اطمینان متوان ادعا کرد که مشکل در تعریف “سیاست داخلی و خارجی تعریف شده از سود و زیان کشور” نبوده؛ بلکه مشکل در نوع نظام (لیبرال دموکراسی غربی) و ضعف در ( بی استعدادی و ناتوانی بازیگران) در تیاتر لیبرال دموکراسی بوده است . سیاست داخلی از ۱۹۹۲ و بخصوص از ۲۰۰۱ مغایر اصول دموکراسی، مغایر اصول خدائی، مغایر اصول مریتکراسی بر مبنای “سهمیه بندی حاکمیت دولتی بین تنظیم ها” بوده که مردم آفغانستان هیچگاه این نوع حکومت داری و سیاست داخلی را نمی پذیرند. به همین ترتیب از حکومت ۲۰۰۱ تا امروز سیاست خارجی روشن، تعریف شده، قبول شده توسط تنظیم ها مبتنی بر حفظ منافع امریکا و غرب در منطقه بوده که کار آئی نداشته. با این تعبیر و تفسیر معلوم می شود که مشکل در “تعریف” سیاست داخلی و خارجی نیست ؛ بلکه مشکل در “کار آئی ” سیاست داخلی است که مردم با سهمیه بندی حکومت را حمایت نمی کنند و کشور های منطقه و همسایه با سیاست خارجی مبنی بر وابسته گی تمام عیار آفغانستان به امریکا ناراض و مشکل زائی میکنند..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۰۱۸ می
محمد داود تحلیگر آزاد سیاسی؛ با مدرک ماستری در روابط بین الملل (امنیت و توسعه انسانی ) از دانشگاه کارلیتون در کانادا

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s