All posts by Mohammad Dawod

An afghan dedicated to learn about social justice, reconciliation, conflict transformation and peace consolidation in Afghanistan.

سرنوشت غم انگیز گفتگو های صلح

هر جنگ در هر جای دنیا با سه پیش فرض ( پیروزی در جنگ، کوتاه بودن مدت جنگ، و کم هزینه بودن جنگ) آغاز میشود. جنگ امریکا در آفغانستان هم در ۲۰۰۱ ازین قاعده مستثنی نبود؛ آما بر خلاف محاسبه و انتظار امریکا این جنگ برایشان پیروزی قاطع در پی نیاورد، مدت جنگ طولانی شد، و هزینه جنگ هم بیش از تصور از آب بر آمد. پس سر آنجام امریکا مجبور شد که به پیش فرض های جنگ ۲۰۰۱ تجدید نظر کند و لا جرم تصمیم گرفت که با طرف جنگ یعنی طالبان پیشنهاد مذاکرات مستقیم کند

بر خلاف سه پیش فرض جنگ؛ پیش شرط های صلح خیلی بیشتر است. این پیشرط های صلح طی یک پروسه با مراحل ذیل آغاز و تکمیل میشود

مرحله آول؛ در هر جنگ از روز آول جنگ مذاکرات غیرمستقیم بین طرفین جنگ با تمام قوت وابعاد وجود دارد. درین زمینه هم مذاکرات بین ، آمریکا، دولت کابل ، طالبان بطور غیررسمی وغیر مستقیم از ۲۰۰۱ تا حال وجود داشته است

مرحله دوم؛ اظهار علنی علاقه به مذاکره بین طرفین جنگ. آمریکا و طالبان دو طرف اصلی جنگ هستند؛ چون از نظر حقوقی و قانونی این امریکا بود که در ۲۰۰۱ جنگ علیه القاعده و سرنگونی رژیم طالبان را اعلان کرد. حکومت منسوخ شده  شورای ائیتلاف شمال در تبعید بسر میبرد و در حالت دفاع در وضیعیتی قرار نداشت که با طالبان وارد جنگ شود . پس آمریکا با مداخله نظامی جنگ را آغاز کرد. در فبروری 2020 بعنوان طرف درگیر جنگ با طالبان قرارداد ختم جنگ امضا کرد. بعد از توافق ختم جنگ امریکا با طالبان بحث گفتگو های ختم جنگ طالبان با دولت افغانستان مطرح میشود که قبل از توافقات امریکا و طالبان؛ گفتگو های طالبان و دولت ممکن نبود چنانچه در توافقات امریکا وطالبان برگفتگوی های دولت افغانستان با طالبان تاکید شد

مرحله سوم؛ بعد از اظهار علنی طرفین جنگ برای مذاکره، اصول مذاکره (محل مذاکره، تاریخ مذاکره، میانجی مذاکره، تضمین کننده، مصونیت های مذاکره کننده ها، فراهم آوری تسهیلات درجهت مذاکره) که هر کدام این موضوعات پر چالش، پر مخاطره، و احتمال سبوتاژ آن وجود دارد، مورد بحث قرار میگرد

مرحله چهارم ، وقتی اصول مذاکره تامین و روی آن توافق شد؛ مرحله اجندای مذاکره است که طرفین جنگ موضوعات قابل گفتگو ( تخفیف خشونت ها، نحوه و زمان خروج نیرو های خارجی از صف جنگ، نحوه مشارکت در حیات سیاسی آینده، خلع سلاح طرفین، ایجاد قوه قهریه بیطرف، ادغام نیرو های مسلح طرفین در نیروی انتظامی، نقش نیرو های حافظ صلح، نیرو های تامین صلح، نیرو های تحکیم صلح، تعریف و تفسیر نیرو های مخرب، هزینه مالی و مصارف صلح، و ده موضوع دیگر) شامل این مرحله است. این مرحله یکی از پر چالش ترین، پر مخاطره ترین، و پر اغماض ترین مرحله است که هر لحظه درآن احتمال سبوتاژ از طرف نیرو های مخرب داخلی و خارجی وجود دارد که متاسفانه گفتگو ها برای صلح آفغانستان درین مرحله با بحران روبرو شد

مرحله پنجم؛ اگر بحث پیرامون اجندای صلح بین طالبان و دولت موفقانه سپری میشد؛ مرحله بعدی توافقات صلح بود که طرفین با هم روی نکات اصلی در اجندا توافق و نکات فرعی در اجندا را در حاشیه بحث میشد. این مرحله تقریبآ سهل تر است؛ چون آولآ چانه زنی ها در مرحله اجندا تکمیل شده ، درین مرحله برای نشان دادن حسن نیت و کسب قلب و روح مردم عام، طرفین متخاصم کوشش میکنند که مرحله توافقات زود سپری شود

مرحله ششم، مرحله امضای توافقات صلح است که در حضور میانجی ها، تضمین کننده گان، و حمایت کننده گان صلح در محل از قبل تعین شده طرفین متخاصم این توافقات را امضا میکنند

مرحله هفتم، مرحله تطبیق و اجرای عملی توافقات صلح است. این مرحله هم مثل مرحله اجندای صلح پر مخاطره، پر چالش ، و پر از اتهامات است. چون در جریان عمل هردو طرف یگدیگر را به تخطی از توافقات صلح متهم کنند. چون توافقات صلح پیشتیبانی مردم دارد و در تخطی آن مردم طرف خاطی را زود تر و آسان تر محکوم میکنند

مرحله هشتم، مرحله تکمیل صلح است که آگر هفت مرحله قبل آن موفقانه طی شود، این مرحله نتائیج خود را در امر امنیت انسانی، توسعه اقتصادی، ثبات سیاسی، و رفاه اجتماعی نسبتآ بهتر به نمایش میگزارد

به هر صورت؛ تحلیل مراحل فوق در امر رسیدن به صلح ما را در برابر دو چالش قرار میدهد

آول اینکه تنظیم های سیاسی در آفغانستان هیچ کدام تجربه، استعداد بازی، و توانائی ها تخنیکی در روند صلح را ندارند تا در هر کدام از مراحل فوق با تدبیر و درآیت نقش مسؤلانه ایفا کنند. چنانچه این تنظیم های ماجراجو بودند که با مداخله خارجی ها زمینه  تخریب و سبوتاژ پروسه صلح را با طرح حکومت موقت عملی کردند

دوم اینکه گفتگو های صلح آفغانستان هنوز در مرحله چهارم پروسه قراردارد. سوال اینست که آیا امریکا، روسیه، و چین حاضر اند روی اجندای صلح آفغانستان به توافق برسند ویا طرح حکومت موقت را حمایت و ازین پروسه تا آخر ادامه دهند؟

بهرصورت؛ برعلاوه هشت مرحله مهم در گفتگو های هر صلحی؛ هفت فرضیه عمده هم برای موفقیت تشریک قدرت سیاسی الزامی میباشد که تنظیم های جهادی، جموریخواهان، وتکنوکرات ها، و گروه های بی خاصیت در اطراف کرزی هیچکدام استعداد و دانش این پیش فرض ها که عبارت اند از “تسلط نخبگان، فرهنگ همدیگر پذیری بین گروه ها، تعهد صادقانه، رابطه سالم با مردم، رونق اقتصادی برابر برای همه اقوام، جمعیت شناسی پایدار، و روابط سازنده با جا معه بین المللی ” را ندارند

شوق و دغدغه های فیدرالیزم

فیدرالیزم شعاری است که درین روز ها بیش از حد مکررآ در رسانه ها و شبکه های اجتماعی توسط افغان ها ( در داخل و خارج از کشور) برای اشاره به راه حل منازعه مسلحانه در کشور روی آن بحث میشود. سرگرمی با چنین شعار های عمدآ یا عدم آگاهی سیاسی است و یا قصدآ بیان و ابراز نفرت که هر دو مردود اند. درین باب امیدوارم که اولی یعنی عدم آگاهی سیاسی باشد و کسانی که از این شعار استفاده بی اعتنا میکنند با نظام های مدیریتی و نواقص آن نظام ها درست اشنا نمی باشند. مطمینآ و خوشبختانه این دسته افغانها با جهان بینی شدید تقلیدی، جدا شده از اصلیت خود که می تواند در هر جامعه وجود داشته باشد، در افغانستان خیلی کم یافت میشود

بهرصورت؛ برای درک بهتر از نظام مدیریتی فیدرال، نواقص، کمبودی های آن در موقعیت جغرافیای، سیاسی، و اقتصادی افغانستان توجه شما را به مطالب ذیل جلب مینمایم

هیچ نوع نظام مدیریتی؛ ریاستی، صدراتی، فیدرالی بد نیست؛ مگر مدیران غیر مسلکی، بی تجربه، غیر تخصصی، غیر علمی آنرا مدیریت کنند. ، هر نوع نظام مدیریتی وقتی موفق است که دو عنصر اساسی در ان نظام حضور داشته داشته باشد الف) “سیاسیون آگاه” و ب) “بیروکراسی مجرب و مستقل از سیاست با تعهد اخلاقی” که با همکاری و هماهنگی هم کشور را اداره کنند.

تجربه چهل سال گذشته از سوسیالیزم گرفته تافیدرال انارشی ۱۹۹۱، امارت اسلامی، و لیبرالیزم ریاستی درین کشور به تجربه گرفته شد، ولی تجربه تلخ نشان داد که کمبودی بیشتر از مجریان نظام ها بوده تا نفس و ذات نظام های مدیریتی. پس پیش از آنکه در باره پیشنهاد نظام مدیریتی فیدرال تاکید کنیم، بد نیست تا لحظه روی مسائل ذیل مسئولانه دقت نمائیم

اول؛ کجا است احزاب سیاسی مجرب و مدرن که انتخابات ایالتی را مدیریت کند؟

دوم، کجا است بیروکرات های مجرب و متعهد که سیستم اداری مغلق و پیچیده فیدرال را مدیریت کند؟

سوم؛ کجا است حقوقدانها و قانوندان های مجرب که نظام فیدرالی را قانونمند بسازند؟

چهارم؛ منابع آبی که امروز بین کشور ها یک معضل بزرگی است چگونه توسط ایالت ها که همه زراعتی اند، مدیریت میشود. در یک کشور فیدرال یک ایالت در موقعیت جغرافیای بالاتر از آب استفاده بیشتر میکند و به ایالت در موقیعت پاین تر آب منظم نمی رسد، بین دو ایالت منازعات خونین صورت میکرد. پس تقسیم اب و زمین یک معضل بزرگ بر سر راه فیدرالیزم در آفغانستان وجود دارد.

پنجم، کجا تضمین وجود دارد که احزاب سیاسی سنتی و بی تجربه انتخابات را در ایالات قومی نسازند؟ تجربه نشان داده که در سیستم فیدرال قومی سازی سیاست ایالتی باعث نارضایتی های سیاسی، اقتصادی، واجتماعی شده است. و بعضا در نتیجه این معضل کشمکش میان اقوام و مذاهب را بوجود آورده است

ششم، ولایات کوچک با عواید کم چگونه مصارف ارایه خدمات رفاه اجتماعی از جمله مهمترین انها معارف و صحت را پوره کرده می تواند؟

هفتم؛ حکومت های ایالتی مالیات برعواید، مالیات بر جایداد، مالیات بر صادرات، مالیات بر واردات را چگونه بر اساس نیازمندی های دخل و خرج ان ایالت تامین کرده میتواند. در حالیکه اقتصاد یک ناحیه افغانستان با ناحیه دگر فرق دارد

هشتم؛ نقل، انتقال، سکونت شهروندان کشور در ایالات بر چه اصلی تنظیم میشود. اگر بر اصل آزادی های حقوق بشری باشد و در صورت فیدرال همه مردم به ایالات های که رفاه اقتصادی بهتری دارد، ساکن شده و در عین زمان پیوند خود را با ایالات حفظ میکند. این یک بحث حقوقی میشود که در افغانستان نمی توان آنرا مدیریت کرد

نهم؛ مسائل قانونی و حقوقی از جمله جرایم، محاکم، ومجازات که از مهمترین دغدغه های بشر امروزی در شهر ها است، بر کدام اساس تنظیم میگردد؟

دهم؛ حق اسکان، حق تعلیم و تربیه، صحت، حق کار، محیط زیست، امنیت وتوصیه انسانی، سرمایه گزاری و بازدهی، روابط ایالات با هم، مدیریت منابع طبعی، وضع مالیات، روابط بین الملل، حقوق وآزادی های مدنی، و هزار ها فاکتور های اجتماعی است که افغانستان قابلیت رسیده گی به آنرا در نظام فیدرال ندارد

بهر صورت؛ توضیحات بالا جزی از دغدغه های عمده ای است که میرساند افغانستان با بافت قومی مختلط، با هویت فرهنگی مشترک، با تفاوت مذهبی، با موقعیت جغرافیای، با اقلیم و محیط زیستی که دارد؛ تجزیه ناپذیر، تقسیم ناپذیر، انفصال ناپذیر، جدا ناپذیر و فیدرال ناپذیر است. افغانستان با همه مشکلاتی که دارد؛ فقط با اتحاد، همزیستی، وهمدیگر پذیری زنده است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد داود انوری ماستر روابط بین الملل از دانشگاه کارلیتون در کانادا
شهر کابل حوت ۱۳۹۸

اگرعدم خشونت قانون بقا آست، زن اینده این قانون است

زن را از دو نقطه نظر میتوان دید: از نظر اجتماعی و از نظر معرفتی. بدین ترتیب فیمنست ها (طرفدار حقوق زنها) هم بدو دسته تقسیم میشوند بنام فمنیستهای طرفدار تئوری “ساختارگرایی اجتماعی” و دیگری طرفدار تئوری “ذات جنسیتی” که دومی خیلی عمیق میرود و مدعی است که قدرت خلاق الهی شامل بارقه های جنس مونث است. انها زن را موجود عاطفی و مرد را موجود منطقی و حساب گرا در سنجش نفع و زیان تعریف میکنند . زن موجودی است طبتعآ صلح طلب و صلح ساز از خانواده شروع تا در جامعه. زن با قدرت و توانای فراوان در عشق، امید، ایمان و فداکاری مرد را همیشه کمک کرده است که از ترس و خوف پرهیز و به صلح برسد. بر خلاف فیمنست های ذات جنستی گروه دیگر یعنی فیمنست های ساختارگرا معتقد اند که قدرت خلاق الهی مشمول حال هردو جنس میباشد. پس درینصورت برتری جنسیتی مردود بوده و همه مربوط به کیفیت واقعی بین زن و مرد میباشد. فلهذا هر دو جنس باید در راه رشد روحی و باطنی خود در راه متعالی حرکت کنند. حالا از هرزمان دیگر بیشتر نیاز بر ان است که زن و مرد با حفظ تنوع خود آما متحد بر اساس همان کیفیت واقعی خود در جهت حافظت از زندگانی که اشکارا و مدلل در معرض خطر اقتصادی، میحط زیستی، بی ثباتی آب و هوا قرار دارد، عمل نمایند.

در بحث معرفتی پیرامون زن تقریبآ تمام عرفا یک اصل رادنبال میکنند، که عبارت است از مردود دانستن برتری جنسیتی چه از نظر تئؤری “خلقت” و چه از نظر تئؤری “تکامل”. در باب حفظ زن از تحقیرخرافی در اسلام امده است که “بهشت زیر پای مادران است”، یا اینکه “کسب علم بر مرد و زن فرض است”. واینکه اسلام که از بهشت مقامی و مکانی جز خدا بالاتر نداشت و انرا سخاوت مندانه زیر پای زن هدیه کرد؛ اصولی اند که بر مبنای ان هیچ یک از پیروان این دین هزگز بر خلاف ان عمل نکرده و نمی کند. همچنین عرفان اسلامی نسبت به دیگر شعبات اسلام جایگاه خاص و بیشتری از ازادی و نقش رهبری را به زن مهیا میدارد. مثلآ رابعه ال ادوی در (۷۱۷ـ۸۰۱ میلادی) یکی از رهبران شهیر مکتب عرفان اسلامی است که میگفت ” خدا را باید با میل، ازاد وبا اراده خود دوست داشت و پرستید، نه بخاطر ترس از دساتیر، قواعده و قوانین ” چنین اموزه های علمی است که اسلام انها را بر مرد و زن فرض کرده که هیچ پیرو دین نمی تواند ازین نوع دست اورد و خلقت معنوی زن یا مرد را محروم کند. رابعه از غلامانی بوده است که وقتی مالکش از قوت فهم و معنویات اش اگاهی حاصل میکند وی را ازاد و خود مالک داوطلبانه در قید بنده گی رابعه درمی اید. این زن عارف به روایتی موسس وبنیان گزار مکتب تصوف اسلامی است که تشبیه حالت وجد را سقوط روحانی در عشق با خدا میداند. نامبرده تعالیم فراوانی در باره ” اهمیت حقیقت ” و تعالیم “نقد از خود ” را اجرا کرده است . بهر صورت؛ این اولین و اخرین رابعه نیست، تاریخ اسلام و مشرق زمین نام ملیون ها رابعه را درحافظه مغموم خود ثبت دارد.

از برخورد معنویات و عرفان با زن دانستیم که برتری جنسیتی بنیاد دینی و اصولی ندارد. حالا می پر دازیم به برخورد اجتماعی در برابر زن. برای بیان ساده و روشن شدن مطلب دو باره از رابعه نقل قول میکنم ” خدا را باید با میل، ازاد وبا اراده خود دوست داشت و پرستید، نه بخاطر ترس از دساتیر، قواعد و قوانین ” درین نقل و قول دو عبارت و یا حالت مختلف و خیلی با اهمیت یکی “میل، ازاد وبا اراده” ودیگری “ترس از دساتیر، قواعده و قوانین” است که جلب توجه میکند. جالب این است که رابعه بما می اموزد که انسان موجودی است که طبیعتآ همراه با تمایلات، اراده و ازاد خلق میشود، وقتی پا در اجتماع میگزارد با ترس، دساتیر، قواعد و قوانین اشنا میشود که دیگران برایش وضع کرده. معمولآ هر کس در جامعه بیشتر قدرت دارد بیشتر می تواند قواعد، قوانین وضع کند و با صدور دساتیر واشاعه ترس دیگران را مکلف به رعایت هر چه خودش می پسندد کند. برخورد با زن در جوامع مختلف اجتماعی هم از همین وضع قوانین سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سرچشمه میگرد. ازین سبب است که با زن در جوامع مختلف بر حسب حال و احوال اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم در جامعه برخورد صورت میگرد. بطور مثال اگر با نابرابری ثروت در جوامع صنعتی بر میخوریم کاملآ ناشی و بر خواسته از قوانین اقتصادی در توزیع ثروت است که توسط قدرت سرمایه داری حاکم در ان کشور است وضع شده است. به همین ترتیب اگر به برتری جنسیتی در بعضی کشورها رو برو میشویم ناشی از قدرت عامه است که بیشتر متمرکز در دست مردان میباشد. درینگونه حالات مسلهٔ بر سر تسلط، غلبه، و نفوذ برای سبقت جستن , استثمارو بهره کشی در جهت منافع مادی گروه ها و طبقات اجتماعی است.

بهر صورت اگر نگاه اجمالی به زن افغان در چهارده سال اخیر بیاندازیم یک تصویر گنگ، مبهم و پیچیده بدست میدهد. در سیزده سال گذشته همه طرفین حتی خود زنان با نفوذ افغان درین رابطه برخورد عاطفی و احساساتی داشته اند. درین راستا هیچ کار زیر بنای که منجر به بهبود وضیعت زنان شده باشد صورت نگرفته است. همه برنامه از قبل تدوین شده هدف سیاسی را دنبال کرده و صرف جنبه نمایشی داشته است تا ممثل تغیرات بنیادی . اینکه حکومت تصمیم بگیرد که چه چیزی برای زنان لازم است با نفس خود با تصمیم انچه که بعصی بنیادگراها میگویند که زنان به مدرسه نروند فرقی ندارد ؛چون در هردو صورت مردان تصمیم کرفتنتد که چه چیز برای زنان لازم است و چه چیز لازم نیست.

بهر صورت ؛ اصولآ تصمیمگیری در مورد تعین اولویت زنان باید بخود زنان تعلق گیرد نباید کشور های های غربی در مورد الویت زنان تصمیم گیری نمایند، نشود که در جامعه پدر سالار افغان این نوع تصمیم گیری ها منجر به عمیق شدن شکاف اجتماعی بین ز ن و مرد شود. متآسفانه از انجاییکه تصمیم گیری به عوض زن کلچر همه ای مردان جهان حتی لیبرال ترین سیاستمدار مثل دونالد ترامپ میباشد که با کنایه گویی های خود در باره هویت زنان، جنس زنان، عزت زنان در صدر مردان غربی قرار دارد. یا گاهی فلم های هالیوود را می بینم که تا بی رویه با احساسات زنان برخورد شیطانی میشود. در نتیجه میتوان ادعا کرد که هنوز هم همدردی های کاذب با زنان صورت میگیرد که راهی را به ابادی نخواهد برد، مگر اینکه زن و مرد با توافق که تا اینجا سفر مشترک زنده گی را پیموده، در آینده هم متحدآ بر اساس همان کیفیت واقعی خود در جهت حافظت از زندگانی که اشکارا و مدلل در معرض خطر اقتصادی، میحط زیستی، بی ثباتی آب و هوا قرار دارد، عمل نمایند.

پاکستان از نظر اسلامی بدیهکار آفغانستان است

قسمت دوم
در قسمت اول روی تخطی های آخلاقی پاکستان در روابط اش با افغانستان به تفصیل صحبت شد. درین بحث مپردازیم به تخطی تعهدات ایدیالوژیک پاکستان در قبال افغانستان.

مکتب ریالیزم سیاسی به نقش ایدیالوژی در روابط بین المللی سه نظریه مختلف را ارائه میدهد: اول؛ ریالیزم کلاسیک باور دارد که ایدیالوژی در روابط بین المللی مهم نیست، آما حضور دارد آگر منافع ملی ایجاب کند. دوم؛ ریالیزم ایده الست باور دارد که ایدیالوژی در روابط کشور ها بی نهایت مهم است چون در رفتار دولت ها تاثیر گزار است. سوم ؛ ریالیزم مدرن باور دارد که ایدیالوژی در روابط کشور ها اهمیت دارد ولی نه باندازه منافع ملی.

واضح است که ایدئالوژی دینی یکی از دلایل و محرک اصلی برای ایجاد پاکستان بوده است. حزب جماعت اسلامی در ۱۹۴۱ درشهر لاهور تاسیس یافت . این حزب در مراحل اولیه طرفدار جدائی هند و پاکستان به دلایل عدم اماده گی سیاسی کامل برای اداره کشور اسلامی نبود. آما بعد از تقسیم هند و در پی ان استقلال بنگله دیش این جریان ایدیالوژیک به سه حزب و رهبری (جماعت اسلامی پاکستان، جماعت اسلامی بنگله دیش و جماعت اسلامی هند ) تغیر هویت داد که جماعت اسلامی هند از طریق تحول و تغیرات گسترده در جامعه چند ملیتی و چندین دینی در هند روش سیکلارتر و دموکراسی را پذیرفت. این حزب بیشتر توجه خود را در امر تعلیم و تربیه و ارایه خدمات اجتماعی در بین مسلمانان هند معطوف کرد و دین را صرف وسیله عبادت بحساب آورد نه انکه بر تمام شئون اجتماعی حاکم و در تنظیم ان قوانین وضع کند . ولی بر عکس جماعت اسلامی هند، بعد از جدائی و تشکیل دولت پاکستان؛ با انبوه مشکلات اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی، جماعت اسلامی در پاکستان به یک قوه عامل در پهلوی دولت قرا گرفته و در همدستی با ارتش و سیاستمداران کشور نو پا را در سطح داخلی و بین المللی بخصوص با تاکید و استفاده از آیدیالوژی اسلامی در ایجاد همدلی و غم شریکی کشور های اسلامی در منطقه جابجا کرد. در سایه ایدیالوژی اسلامی و جلب کمک کشور های مسلمان، پاکستان توانست سه جنگ خونین (جنگ جدائی هند و پاکستان، دو جنگ بعد از جدائی ) را با هندوستان پشت سر گزراند. چنانچه با تاکید بر روی ایدیالوژی اسلامی توانست که افغانستان را در جریان هر دو جنگ با هند همچون کشور اسلامی، بیطرف، ولی فعال مثبت در پهلوی خود داشته باشد.

ریالیزم ایدیالست در بالا مدعی شد که ایدیالوژی بی نهایت مهم است چون در رفتار دولت ها تاثیر گزار است. در سایه این باور ریالیزم؛ پاکستان نه تنها از زمان ظهور و حضور طالبان بلکه از بدو تاسیس اش یک استراتیژی دو لبه (ایدیالوژی و منافع ملی ) با همکاری جماعت اسلامی و ارتش را برای تضعیف افغانستان بکار گرفته است. در تضعیف افغانستان، تاجای پیشرفت که در دهه هشتاد سیاست “کابل باید بسوزد” را در پیش گرفت. البته قابل یاد اوری است که پاکستان را دراین سیاست “کابل باید بسوزد” را نباید به تنهای مقصر دانست، چون پاکستان بر اساس منافع ملی خود و به عنوان رقیب افغانستان کاری کرد که هر کشور تفوق طلب در رقابت های بین المللی میکند. طرح های تئوریک این سیاست “کابل باید بسوزد ” را در دهه هفتاد در زمان حکومت ذولفغاررعلی بوتو رئس جمهور چپ گرای وقت پاکستان با مخالفین دولت وقت افغانستان (انجنیر احمد شاه مسعود، پروفیسور برهان الدین ربانی ، و مهندس گلبدین حکمتیار) که در پاکستان پناه گرفته بودند را پایه گزاری و در تشویق، تجهیز، و پشتیبانی ازین افراد منتظر فرصت نشسته بود تا با ورود نظامیان اتحاد شوروی وقت به افغانستان در ۱۹۷۹ از یک ملت، یک دین، و یک هدف؛ در ایجاد هفت تنظیم اسلامی افغانی قدم برداشت که این تفرقه بعد ها بگفته احمد رشید (روزنامه نگار پرس رویو ، اکتبر ۱۹۹۵) باعث ان شد که مجاهدین نتوانند در ۱۹۹۲ بعد از سقوط دولت داکتر نجیب الله و تا به امروز با توافق هم یک دولت کارا تشکیل دهند. چنانچه مجریان افغانی سیاست دهه هشتاد پاکستان “کابل باید بسوزد” همین اعضای سیاسی، نظامی ،گروه های هفت گانه هستند که شرکای قدرت در حکومت ۱۹ ساله اخیر ( رؤسا و اعضای قوه اجرائیه ،قوه مقننه، و قوه قضائیه) هستند، که باز هم نتوانستند باهم کنار بیایند.

بهرصورت؛ افغانستان برعکس پاکستان از همان روز های اول تاسیس پاکستان از “سیاست نرم” و با مراجعه به ساختار های دموکراتیک بین المللی (سازمان ملل متحد)از تخطی های پاکستان و یا معضل دیورند مراجعه کرد، در حالیکه از روز های اول ایجاد پاکستان تا ۱۹۷۹، با استفاده از گرمی فضای سمت دوم
استقلال طلبی اقلیت های بلوچ و پشتون، و با استفاده از اشفتگی های اقتصادی، سیاسی، نظامی ، اجتماعی درپاکستان، افغانستان برا حتی میتوانست در راه ایجاد تاسیس و ثبات پاکستان اخلال ایجاد کند. چنانچه در جریان جدایی هند و پاکستان اکثریت پشتون ها خواهان پیوستن باهند بودند تا به پاکستان و بلوچ صریحآ و علنآ خواستار استقلال خود بودند. به همین ترتیب در جریان جنگ استقلال بنگله دیش ، و دو جنگ باهند باز هم افغانستان میتوانست با استفاده از سیاست تحریک و پشتیبانی از جنبش های استقلال طلب بلوچ و پشتون مداخله در امور پاکستان را شدت بخشد تا بتواند خواسته ها و تضمیناتی برای اینده بدست آورد .آما سیاست “بیطرفی و مثبت فعال” افغانستان در ان زمان باز هم بر اساس ایدیالوژی اسلامی پاکستان را مصؤن و افغانستان را بیش از پیش متضرر کرد.

بهر صورت؛ در پهلوی همکاری های بدون قید و شرط همه ای مجاهدین در اجرای سیاست “کابل باید بسوزد” پاکستان توانست در ۱۹۷۹ با کودتای هفت ثور و به تعقیب ان با مداخله نظامیان شوروی به افغانستان همکاری های ایالات متحده امریکا، جهان غرب، کشور های عرب حاشیه خلیج را به بهانه مقابله با تهاجم شوروی در راستای منافع ملی خود هماهنگ کند. پاکستان با استفاده از سرازیر شدن وجوه مالی فراوان از طرف حامیان بین المللی جهاد و در حمایت گروه های اسلام گرای افغانی چهارهدف استراتیژیک را دنبال کرد.

اول ؛ با ایجاد هویت ایدیالوژی اسلامی در منطقه هویت قومی را تقلیل داد تا سرحدی که در حال حاضر قسمآ بلوچ ها و پشتون های انطرف خط دیورند داعیه استقلال طلبی را کاهش داده اند.

دوم؛ با تجهیز اسلام گرا ها میزان مقاومت علیه شوروی را در منطقه رشد داد تا شوروی را در جنگ افغانستان برای غرب بزانو دراورد.

سوم با حمایت گروه های اسلام گرا سیاست ضد هندی را در منطقه تقویت کرد. تا جائیکه پشتون های انطرف مرز که در اوایل جدائی خواهان پیوست به هند بودند، دیگر علایق شان کلا با هند قطع شده است.

چهارم؛ از همه مهمتر که پاکستان با استفاده از وضیعت اسفناک افغانستان و کمک های سخاوتمندانه مالی جهان به مجاهدین ظرفیت های نظامی خود را تا سطح توا نائی های هسته ای بلند برد.

پنجم، برتری جویی پاکستان بر افعانستان با میزبانی و جابجای استراتژیک بیش از سه ملیون مهاجر افغان در اطراف پیشاور و کویته پرداخت چند دست اورد برای پاکستان به ارمغان آورد.

آلف) حضور این رقم بزرگ افغانها ساخت و بافت قومی و اجتماعی منطقه را به برهم زد. منابع و ثروت وسیعی از بلوچ ها به دسترس پشتون ها گذاشته شد که دو منفعت برای پاکستان در پی داشت.

ب) اینکه اختلافات بین اقلیت های قومی بلوچ و پشتون را به نفع اکریت پنجابی در پاکستان گسترش داد.

ج) پشتون ها را از هر وقت دیگر بیشتر به اسلام آباد نزدیک ساخت که از طرفی از داعیه استقلال طلبی صرف نظر کردند و از طرف دیگر با نفوذ در درون پشتون ها باعث شد تا پاکستان در اینده های بعد تا عمق قضایا افغانستان نفوذ کند. تا جائیکه بعضی از پشتون های انطرف خط ومنتقد سیاست نزدیکی پشتون ها به اسلام اباد مدعی اند که پشتون های مقیم پاکستان در سرزمین خود انقدر استثمار شده اند که حفظ هویت قومی شان در مخاطره است . جنبه های عملی این سیاست تخفیف هویت قومی و استیلای هویت اسلام گرائی توسط جنرال ضیآلحق با وارد کردن طیف وسیعی از پشتون ها در رده های مختلف ارتش پاکستان و سازمان استخباراتی ای اس ای ان کشور در ۱۹۷۹ اغاز گردید.

د) از همه مهمتر پاکستان با فراهم اوری تسهیلات برا ی ۲۰۰۰۰۰ الی ۲۵۰۰۰۰ جنگجوی عرب در مقابل شوروی وجهه بین المللی خود را نزد کشور های اسلامی و بلوک غرب به شدد رشد و توسعه داد.

ادامه در اینده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد داود لیسانس علوم سیاسی
ماستر روابط بین الملل (امنیت و توسعه انسانی )از دانشکاه کارلیتون در کانادا

پاکستان اخلاقا بدیهکار افغانستان است

 قسمت اول

قدرت سیاسی ، اقتصادی و نظامی در جوامع بشری بخصوص در کشور های رو به انکشاف برای همیش پایدار نبوده ، بلکه شامل افت و خیز های فراوانی بوده است. از قدرت استعمار که افتاب در سرزمین تحت سلطه اش قبل از جنگ جهانی دوم غروب نمی کرد، میگزریم . از پنجاه سال پیش (۱۹۷۶) بیاد می اوریم که در اخرین روز های زنده گی مائوتستون رهبر فقید چین یکی از ارزو هایش این بود و از پزشک خصوصی خود پیوسته میخواست کاری کند که زنده بماند تا شخصآ ریچارد نیکسون رئیس جمهور امریکا را درسفرش به جمهوری خلق چین پذیرایی کند. اتفاقآ زنده ماند و شخصآ از رئیس جمهور نکسون پذیرائی کرد. در ان زمان آمریکای کاپیتالیزم به نجات و کمک چین کمونیست شتافت و با سرمایه گزاری های مستقیم خارجی چین کمونیست را از سقوط نجات داد. آما امروز همان چین کمونیست کاپیتالیزم را برای دوام حیات اش کمک میکند. نه تنها چین کمونیست ، بلکه با استعداد ترین مدیران اجرائیه کاپیتالیزم امروزهمان کمونیست های سابقه هستند که در بحرانی ترین اوقات کاپیتالیزم را کمک میکنند. بهر صورت از بحث جنجال افرین کاپیتالیزم و کمونیزم هم میگیریم. آما ذکر ان برای درک بدیهکاری تاریخ ضروری بود . برای ادامه مطلب پس بر میگردیم به بدیهکاری های پاکستان به افغانستان.

تا جائیکه در مکتب ریالیزم سیاسی معمول و مروج است، پآکستان سیاست خارجی خود در قبال افعنانستان را بر اساس سود و زیان منفعت گرایی مادی عیار کرده است. پاکستان معیار سنجس سود وزیان مداخله در افغانستان را بنا بر توصیه مکتب ریالیزم سیاسی بر اساس طبیعت انسان (حرص، رقابت ،منافع ، ترس ، عظمت طلبی، حیثیت) ، سیستم بین اللملی رائج در جهان(انارشی ، منافع ملی ، قسمآ ایدیالوژی ) تعین کرده است که تقریبآ تمامی کشور های جهان در قبال کشور های دیگر همین طور فکر میکنند. آما پاکستان در سنجش سود و زیان سیاست خود در قبال افغانستان جنبه ” اخلاقی و ایدیالوزی” سیاست را که بخش خیلی با اهمیت در روابط بین المللی است اساسآ در نظر نگرفته و از رعایت ان خود داری کرده است که در ذیل به تفصیل ان میپردازم.

اول: این یک اصل اخلاقی است که به انسان چنین هشدار میدهد که ممکن کسی میتواند در سرزمین رقیب خود حمله نظامی و یا مداخله غیر مستقیم کرده مردم ان سرزمین را مرعوب و مغلوب کند، ولی نمی تواند مانع ان شود که ان مردم بعد از ارعاب و مغلوب شدن باقی مانده قوت و قدرت دست داشته ای خود را و لو هر چند کوچک و ناچیز باشد علیه مداخله گر استفاده نکند. پاکستان این اصل اخلاقی را کاملآ نادیده گرفته است، ظرفیت های هسته ای نظامی خود را در هر امری به محاسبه میگرد، آما مظلومیت مردم همسایه و هم دین خود را که ملیون ها کشته ،معلول، بی سرپناه دارد را در محاسبات خود سنجش نمی کند. غافل از ان است که آگر روزی مظلومیت بپا ایستاد قدرتمند ترین نیروی نظامی تاب مقاومت را در مقابل اش ندارد. تاریخ مثال های فراوانی ازین نوع به پا خاستن ها در حافظه خود ثبت دارد.

دوم: تاریخ هر پنجاه سال یکبار خود را تکرار میکند و پاکستان غافل از تکرار تاریخ است. زمانی پاکستان در گیر دو جنگ باهند بر سر کشمیر بالترتیب در ۱۹۶۵ و ۱۹۷۱و جنگ ۱۹۷۲جدائی بنگال بود، افغانستان مدبرانه و محاسبه شده با در نظر داشت اخلاق سیاسی و ایدیالوژی اسلامی در هر سه مورد سیاست بیطرفی مثبت و فعال را در قبال پاکستان در پیش گرفت، که در ختم جنگ هند و پاکستان شخصآ ایوب خان صدراعظم وقت پاکستان جهت اظهار امتنان از بیطرفی فعال و غم شریکی افغانستان در قبال پاکستان به کابل سفرکرد. افغانستان دران وضیعت اشفته پاکستان فعالانه درپهلوی پاکستان قرار گرفت و در مورد داعیه برحق سرزمین پشتون ها حرکت های فرصت طلبانه انجام نداد، ولی پاکستان بزودی این احسان خردمندانه افغانستان را فراموش و در اولین فرصت بعد از هفت ثور ۱۳۵۷ تا امروز: دهه هشتاد زمان حضور نظامی شوروی ، دهه نود هنگام خلا قدرت سیاسی و دهه ۲۰۰۰ با حضور نظامی ناتو ، از هر فرصت و ضعف رژیم های کابل و مخالفین مقیم در پشاور و کویته استفاده سوهٔ و فرصت طلبانه کرده است. درین دوران پاکستان در هیچ مورد سیاست دوستانه متعادل و متوازن را در قبال افغانستان اتخاذ نکرد بلکه تا عمق قضایا مداخله کرده است. گرچه در کوتاه مدت و میان مدت سود سرشار سیاسی، اقتصادی، و نظامی از بابت این سیاست عاید حالش گردید. ولی به یقین میتوان گفت که در دراز مدت قیمت اش را خواهد پرداخت. این بار وقتی تاریخ خود را تکرار کرد، که خیلی احتمال ان میرود دیگر خلق افغانستان اعم از چپ، راست، میانه، سنتی، مجاهد و طالب یک تجربه خواهند داشت، و ان تجربه جز دلسری، عدم اعتماد ، خصومت با پاکستان چیز دیگری نخواهد بود.

سوم: اصل اخلاقی صبر و حوصله است که میگویند “صبر تلخ است لیکن بهر شرین دارد” این اصل اخلاقی چندین بار در روابط بین الملل بکار گرفته شده است. هر وقت ملتی در برابر مشکل ملی ضعیف و ناتوان بوده ، حل و فصل ان مشکل و معضل را برای نسل های اینده خود به امانت گذاشته تا در اولین فرصت ممکن در از سر گیری ان معضل مطابق منافع ملی دین خود را ادا کنند. مثال بارز و ارزنده این اصل اخلاقی را قبل از جنگ دوم جهانی در جنگ سینو( جنگ چین و چاپان) میتوان بوضوح مشاهده کرد که چگونه چینائی ها در برابر خواسته های نا برابر چاپان از خود فروتنی و عجز نشان میدهند امروز که فرصت اقتصادی، سیاسی و نظامی چین اقتضا میکند چاپان را مجبور به عقب نشینی از مواضع ان زمان اش میکند. افغانستان در زمان حضور نظامی شوروی وقت به چنین موقف نظامی اقتصادی و سیاسی رسیده بود، ولی با تاسف که توده ملت و دولت با هم همخوانی نداشتند. این بار با موقیعت جیوپولیتک افغانستان آگر به چنین وضیعتی که خالی از احتمالات نیست افغانستتان برسد، در ان صورت نسل ان زمان افغانستان به یقین پاکستان را مجبور به پرداخت بدیهی هایش خواهد کرد.

چهارم: اصل اخلاقی که میگویند “هر چیز از خود حدی دارد”. درینباره پاکستان انقدر در امور افغانستان درگیر شده است که اتش جنگ و خصومتی را بر پا کرده است که از هر وقت دیگر دامن خودش را گرفته است. جنبش های ازادیخواه، تجزیه طلب ، و جدائی خواه بلوچ و پشتون در خاک پاکستان به مراتب بیشتر از افغانستان خطرات امنیتی و تهدیدات ملی برای پاکستان ایجاد کرده است . پاکستان ممکن موفقیت های نسبی و موقتی نظامی در برابر ظهور و حضور طالبان ، گروه های مسلح جدائی طلب بلوچ درین اواخر بدست اورده باشد، ولی قناعت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این اقوام در همه سطوح را بدست نیاورده است تا با خاطر اسوده به حیات سیاسی خود ادامه دهد. چنانچه جنگ های اخیر در وزیرستان و تظاهرات جنبش تحفوظ ثابت ساخت که با ارعاب نظامی دیگر نمی توان از ابعاد مشکل سیاسی و قومی در منطقه جلوگیری کرد. بصورت کل مناطق بلوچ وپشتون نشین و خواست این اقوام که زمانی پاکستانی ها افغانستان را عامل اصلی انگیزه میدانستند، حالا خود خطر بالقوه و بالفعل برای وحدت ، امنیت ، صلح تبدیل شده اند. این اقوام از هر وقت دیگر بیشتر معتقد اند که “نه تنها از حفظ هویت خود محروم شده اند بلکه انقدر مورد استثمار قرار گرفته اند که فکر میکنند‌ در سرزمین خود بیگانه شده اند.” این عبارت اشاره مردم به انعده رهبران پشتون و بلوچ است که در صف سیاست های نامطلوب دولت پاکستان قرار گرفته اند.

این وضیعت میرساند که پاکستان بیشتر از افغانستان به صلح و امنیت در منطقه ضرورت دارد. چون هرچند مداخله خارجی ها در منطقه بیشتر شود ، به همان پیمانه خطر امنیتی پاکستان را تهدید میکند، فلهذا پاکستان ضرورت دارد تا در عمق استراتیژی های خود در منطقه تجدید نظر و در مرحله اول از مداخله بی رویه ، بی حد و حصر خود در امور افغان ها بکاهد. از تخطی ها و وعده های سیاسی پاکستان در قبال افغانستان ( قرار داد های متعدد همچون قرارداد سیاسی تهر ان ۱۹۶۳ قرادادتجارتی راولپندی ۱۹۶۴ قرارداد های ژنیو ۱۹۸۸) یاد اوری نمی کنم چون مغالطه ایجاد میکند وقتی تخطی های اخلاقی و سیاسی را با هم یکجا به بحث گرفته شود. انچه اینجا تذکار یافت احساسات ملی گرایانه نیست، بلکه حقایقی است نهفته در دل فرهنک نا مکتوب و نا منظوم افغان. افغان زاده شده تا بمیرد ، کشته شود ولی از اصل فعالیت روح بر پایه استدلال و برهان نگزرد. طالبانی که امروز بر اساس ملحوظاتی در پناه پاکستانی ها قرار گرفته اند، با هر تقاضای پاکستان آگر خواسته و یا نخواسه عمل میکنند، و یا با تهدید ها و حقارت های که روبرو میشوند، این درد و رنج را با خود تا برای فرصت و زمان مناسب و نسل به نسل انتقال میدهند. تاریخ پنجصد سال اخیر جهان هزاران حوادث این چنینی را در خود ثبت دارد.

___________________________

محمدداود انوری ماستر روابط بین الملل از دانشگاه کارلیتون در کانادا

جنگ تجاری دونالد ترامپ با جهان ; افول یا صعود امریکا؟

جنگ تجاری دونالد ترامپ با جهان ; افول یا صعود امریکا؟

در حیات بشری این یک امر معمول است که امپراطوری ها از (روم و ماقبل روم گرفته تا شرق دور) ظهور، رشد ، و سقوط کرده اند که امریکا بعنوان قدرت بی رقیب از ۱۹۴۵ و بخصوص بعد از ۱۹۹۲ ازین قاعده (ظهور، رشد، و سقوط) در جهان مستثنا نخواهد بود . چنانچه بعد از ۲۰۱۰ با ظهور قدرت های جدید اقتصادی و نظامی (روسیه، چین، هند) قدرت بی رقیب و بی نظیر امریکا رو به افول گذاشت. آما کار گزاران لیبرال کاپیتالیزم در امریکا بزودی دست بکار شدند تا در خوشبینانه ترین ارزو جلو افول قدرت امریکا و در بد بینانه ترین آرزو از سرعت افول امریکا جلوگیری کنند تا مثل قدرت استعمار مضمحل و همچون قدرت کمونیزم یک شبه فرو نریزد. چون در حال حاضر کاندید مناسب در سطح جهان که بتواند بعوض امریکا ، سیستم لیبرال کاپیتالیزم بعنوان سیستم بی بدیل امور جهان را مدیریت کند، هنوز یا حضور ندارد و یا هم به توانائی های لازم نرسیده است.

بهر صورت؛ برای جلو گیری از افول قدرت ایالات متحده امریکا؛ در اثر تلاش های سیستم سیاسی ، نخبگان سیاسی، و روشنفکر امریکائی زمینه ورود دونالد ترامپ ، یک تاجر پیشه، محافظه کار، و ملی گرا، به کاخ سفید میسر شد. دونالد ترامپ بعد از پیروزی در انتخابات ۲۰۱۶ با ورود به کاخ سفید، شعار “اول امریکا” را در دستور کار خود خود قرار داد که در آن زمان تحلیل گران و کارشناسان مختلف این شعار را تعبیر و تفسیر های گوناگون کردند.

بعضی از کارشناسان معتقد بودند که شعار” آول امریکا ” به روسیه و چین هم دستاویزی میشود تا شعار “اول چین و یا اول روسیه “، رشد و توسعه اقتصاد جهانی ، نظم و امنیت جهانی با چالش های جدی روبرو شود. بعضی معتقد بودند که شعار “اول امریکا” یک شعار هژمونیستی است. عده معتقد بودند که این سیاست باعث سرعت افول قدرت امریکا میشود. ولی تصامیم روز های آخیر دونالد ترامپ در سطح جهانی (با اروپا، با همسایه ها، و با آسیا) تعبیر و تفسیر “اول امریکا” را روشن تر میسازد.

دونالد ترامپ در ظرف دو سال حکومت با شعار “اول امریکا ” و تشدید سیاست های “انزواگرایانه” مخصوص ایالات متحده امریکا؛ تلاش کرده است تا از اقتصاد رو به نزول امریکا جلوگیری و کشورش را در سکوی اقتدار همیشه گی اقتصادی اش نگهدارد. برای این هدف، ترامپ با استفاده از یک “مدل ۵ بعدی ” همراه با “مفروضات خاص برای پیش بینی ها” با همکاری کارشناسان اقتصادی نزدیک به کاخ سفید ، با یک اجندای کاری در جهت ذیل عمل کرده است :

اول، ایالات متحده تلاش کرده تا در صورت امکان مازاد خالص را در روابط تجاری خود بوجود آورده و آنرا حفظ کند.

دوم، تلاش کرده است تا اتحادها و همکاری های امنیتی آمریکا در جهان را در حد امکان با حداقل هزینه همراه کند.

سوم، ایالات متحده امریکا استفاده از تضمین های امنیتی که متحدانش را به عنوان اهرم در دستیابی به مزایای تجاری ارائه می دهد، کاهش داده است. بعباره ساده تر امریکا “خر سواری مفت” را در سایه تضمینات امنیتی از کیسه خویش را برای متحدان اش در جهت مزایای تجاری کاهش میدهد.

چهارم، ایالات متحده تلاش کرده تا در صورت امکان با طرفین بین المللی خود به صورت دو جانبه مشارکت کند، نه از طریق تدابیر و تعهدات چند جانبه. درین مورد میتوان از بیرون شدن امریکا از قرار داد های چند جانبه (قرار داد برجام، قرار داد نافتا، قرار داد پاریس، قرارداد تجاری و سرمایه گذاری ترانس آتلانتیک، تهدید جی ۷، توبیخ سازمان ملل متحد ) را نام گرفت؛ که در عوض هر کدام ازین قرار داد و نشست های جمعی و چند جانبه امریکا بر گفتگو ها و قرار داد های دوجانبه تاکید کرده است.

پنجم، جنگ اعمال تعرفه های گمرکی بر کالای چینائی که بازار های مصرفی امریکا سخت به این کالا های ارزان قیمت در شرایط دشوار اقتصادی کنونی احتیاج دارد. در اوایل سال جاری، کنگره امریکا لایحه ای را برای توقف فعالیت دولت در دو شرکت مخابراتی چینی (حواوهی و زی تی ای ) معرفی کرد. به همین ترتیب با اعمال تعرفه های سنگین گمرکی بر همسایه شمالی خود کانادا ، و همپیمانان اروپائی خود که خشم همه (مخالفین خود، رقبای خود، متحدین خود، و ناظران ) را در سطح جهانی بر انگیخته است.

همچنین تصمیم ترامپ برای انتخاب یک جنگ استثنائی علیه تجارت با نزدیکترین متحدان اروپائی آمریکا واقعا میتواند تأثیری بر همبستگی اروپا داشته باشد. سیاست تجاری ترامپ در زمان بدی برای اتحادیه اروپا اتخاذ شده است. دولت جدید ایتالیا با قوانین مالی و سیاست های مهاجرین اتحادیه اروپا مخالف است. اسپانیا در حال گذار از یک دولت اقلیت به دولت اقلیت دیگری است. نتائج انتخابات جرمنی ، فرانسه ، و ریفراندم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا ؛ تهدید های برای بقای این اتحادیه ، بیشتر از آنچه یونان در تاریک ترین ساعت های بحران بدهی اروپا اظهار کرد، میباشد.

بهرصورت؛ حالا می بینیم که اجرای این سیاست “مودل ۵ بعدی” ایالات متحده امریکا و واکنش های جهان در برابر آن چه تعبیر و تفسیری را میتواند در قبال داشته باشد. همانطوریکه در ابتدائی این تحلیل تذکر رفت، هدف اساسی ایالات متحده برهبری دونالد ترامپ اینست تا از اقتصاد رو به نزول امریکا جلوگیری و کشورش را در سکوی اقتدار همیشه گی اقتصادی اش نگهدارد. برای رسیدن به این هدف دونالد ترامپ، در سایه سیاست سنتی امریکا (انزوا گرائی، استثنا گرائی، و مداخله گرائی) مبتنی بر “مفروضات خاص برای پیش بینی ها” این چنین عمل میکند :

آول، امریکا هر قرار داد چند جانبه را که به منفعت خود نیبند بطور استثنائی آنرا لغو و از قرارداد بیرون میشود. و با تاکید بر گفتگوی های دو جانبه و عقد قرار داد ها بطور دلخواه منفعت خود را به حد اعظمی اش ازیاد می بخشد در حالیکه با قرار داد های چند جانبه امریکا با انعطاف پذیری بیشتری (و منفعت کمتری) باید کنار می آمد.

دوم، با اعمال تعرفه های سنگین گمرگی با استفاده از سیاست انزوا گرائی، امریکا با در کنترول داشتن موسسات مالی جهانی (تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول، و بانک جهانی ) براحتی میتواند روابط و رونق تجاری کشور های جهان را با اخلال جدی روبرو کند. بدین وسیله هر کشور مجبور میشود در سایه “ارباب نباشد ، قشلاق ویران میشود” با امریکا وارد گفتگو های دو جانبه و امتیاز دهی به امریکا شود.

سوم، در پهلوی شعار تامین نظم و امنیت جهانی یکی دیگر از شعار های سازمان ملل متحد دهه ۲۰۱۰ (رشد و توسعه اقتصادی جهان) میباشد که با انزوا گرائی ایالات متحده امریکا با اختلال روبرو میشود، و این امر باعث میشود تا کشور های جهان همچون هویت های واحد از قدرت چانه زنی کمتری در مقابل منافع امریکا برخور دار باشند تا چانه زنی بطور دسته جمعی. احتمالآ اکثر کشور های محتاج حتی سازمان ملل متحد را دور زده مستقیمآ با امریکا وارد گفتگو شوند.

بهرصورت؛ آنچه از دل روند (افول یا احیای قدرت امریکا، اتخاذ سیاست “اول امریکا” ، محاسبه سود و زیان مبنی بر مفروضات خاص برای پیش بینی ها، و عملکرد دونالد ترامپ) درین روز ها میتوان بیرون آورد اینست که الگوی سیاسی جدید ایالات متحده بر خلاف سیاست جهانشمولی پنج دهه گذشته اش اینک بیشتر “اول امریکا” از طریق (قرار داد های دوجانبه ، بجای قرار داد های دسته جمعی)، خسارت بیشتر متوجه اقتصاد کشور های رو به توسعه و توسعه یافته خواهد بود؛ چون امریکا به مراتب قوی تر از همه است و قوی تر از آن است که صدمه ببیند. بطور خلاصه و بعباره ساده تر، در بد بینانه ترین پیش بینی ها ، جهان با یک بحران جدی روبرو است که برنده و بازنده این بحران را فقط زمان معرفی خواهد کرد. ولی باز هم در دنیای کاملآ با هم پیوسته و محتاج همدیگر  , بنا بر حکم قاعده بازی, و تشدید تصامیم انزواگرایانه,  امریکا در ( قرار داد های دو جانبه با کشور های جهان) به مراتب دست بالا تری خواهد داشت و سیاست “اول امریکا” بقای آن کشور را بر سکوی قدرت جهانی احتمالآ تضمین خواهد کرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جون ۲۰۱۸
محمد داود تحلیگر مستقل سیاسی؛ با مدرک ماستری در روابط بین الملل (امنیت و توسعه انسانی ) از دانشگاه کارلیتون در کانادا

وقوع تحولات شگرف در آسیا در سایه ملی گرائی

وقوع تحولات شگرف در آسیا در سایه ملی گرائی!

قاره آسیا با بیشر از نیمی از جمعیت جهان، پررونق ترین اقتصاد جهان ، که در حال حاضر هژمونی غربی را به چالش کشیده است ؛ در ۲۷ اپریل ۲۰۱۸ شاهد دو رویداد تاریخی در تاریخ نیم قرن اخیراین قاره بود.

اول، اجلاس تاریخی میان شبهه قاره کره برای سومین بار، بعد تقسیم کره بدو کشور(شمالی و جنوبی در۱۹۵۲ )، بشکل نمادین در مرز دوکشور آغاز و احتمالآ به مذاکرات سه جانبه (دو کره و ایالات متحده امریکا) بیانجامد که در ذات خود برای رفع تنش ها در آسیای پر رونق بسیار با اهمیت است.

دوم،جلسه مهم که در همان روز بین دو همسایه دیگر در آسیا آغاز شد . دیدار میان نارندرا مودی نخست وزیر هند و رییس جمهور چین شی جی پینگ، در ووهان، چین، به عنوان یک نشست غیر رسمی ؛ نشان دهنده اولویت های داخلی هر دو کشور در کوتاه مدت و همچنین الویت های استراتژیک در دراز مدت در راستای اهمیت اقتصادی در آسیا و اقیانوس آرام میباشد . دراین مذاکرات برای مقابله با طیف وسیعی از مسائل دوجانبه، از اختلافات مرزی تا تجارت، رئیس جمهور چین شی جی پنگ و نارندرا مودی نخست وزیر هند، وعده یک گفت و گو “قلب با قلب” را قول داده اند.

هر چه باشد پیامد های این نشست (میان چهار رقیب دیرینه) سطح امید ها برای یک اسیای کم تنش در منازعات مسلحانه را بالا میبرد و رونق اقتصادی را در میسر عملی آن قرار میدهد. بهرصورت؛ بجا خواهد بود تا اول، عوامل برجسته درین تحولات شگرف را بر شمرده و بعد آن نکات را در بکار گیری معضل آفغانستان پیوند دهیم :

آول، کره شمالی هر گز بدون ابتکارات عملی رئیس جمهور کره جنوبی به میز مذاکره حاضر نمی شد. پس عمل گرائی در سیاست مقدم تر و موثر تر از تئوری سیاست است. و همچنان “ناسیونالیزم تباری” در جوامع هم نژاد مثل کره، جاپان، و چین ; عشقی است که باعث ثبات سیاسی در کشور های شان شده است ؛ چنانکه این ناسیونالیزم تباری باعث اتحاد دو جرمنی، دو ویتنام، و دو یمن در ادوار مختلف شد؛ و زمینه های فروکش کردن جنگ چند صد ساله را در ایرلند و ایرلند شمالی میسر کرد.

دوم، باور ها و عقاید “ناسیونالیسم مدنی” (عشق به منافع وطن) ،نریندرا مودی و شی جی پینگ، آگر نبود ؛ این دو کشور با همه اختلافات مرزی ، و رقابت های منطقه ای و جهانی که دارند؛ به مشکل حاضر میشدند تا از گفتگو های “قلب با قلب” سخن بگویند. پس به اطراف دنیا از هر زاویه ای که نظر اندازیم ؛ جهان بطرف ناسیونالیزم مدنی در حرکت است. بهرصورت؛ اینجا لازم است تا بعد از یک تعریف کوتاه از ناسیونالیزم مدنی بحث را دنبال کنیم:

ناسیونالیسم مدنی عبارت از مشارکت سیاسی فعال شهروندان کشور است، و نشان دهنده درجه اراده مردم در امور میهنی می باشد. این ناسیونالیزم در آثر ژان ژاک روسو و به ویژه نظریه های قرارداد اجتماعی در کتابش در ۱۷۶۲ بصورت علمی ظاهر می شود. آما امروز ؛ ناسیونالیسم مدنی به عنوان یک نوع ملی گرایی، با ملی گرایی قومی ، ملی گرائی جغرافیائی ، ملی گرائی تاریخی، ملی گرائی خاستگاهی، ملی گرائی مذهبی، و ملی گرائی محلی متفاوت میباشد . ملی گرائی مدنی برعضویت شهروندان در امور سیاسی، اجتماعی، واقتصادی بطور مدنی و داوطلبانه تاکید میکند و بسیج عمومی توده را مردود میداند . ایده های “ملی مدنی” بر توسعه دموکراسی ، حقوق، و آزادی فرد تاکید میکند. نمونه های ناسیونالیزم مدنی در کشورهای مانند هند، فرانسه و در حال حاضر در ایالات متحده امریکا، روسیه، و سرتاسر اروپای غربی در حال تاثیر گذاری است.

پس با درک این وضیعت ( رونق اقتصادی اسیا و رونق ناسیونالیزم مدنی در جهان) برای روشنفکر و نخبگان آفغانستان ، از هر وقت دیگر در سایه دو پروژه بزرگ آقتصادی و جهانی (تاپی و یک راه یک کمربند) ضرور است تا فراتر از یک جامعه خیالی ( لیبرال غربی، تبار محور، و زبان محور ) بیاندیشند . روشنفکر و نخبگان مسؤلیت ملی و آخلاقی دارند تا در تحقق بخشیدن ظرفیت های خود در راه وحدت و یکپاچه گی قدم بگزارند؛ در غیر ان تسلمی در برابر قدرت های منطقه ای در انتظار ما است. این هم دیگر قابل قبول نیست که به فرمول استعماری قدیمی “تفرقه بیانداز و حکومت کن” که هنوز هم در این روزها در کشور ما به کارگرفته میشود قربانی شد. به طور خلاصه، اصل ناسیونالیسم مدنی تاکید بر ان دارد که در این برحه از تاریخ جهان که دور مهمی را در پیش دارد فقط از طریق اتحاد میتوان جایگاه خاص خود را در منطقه تثبیت کرد

بهر صورت ؛ با یک عقیده ساده امآ اساسی (اعتقاد بر حق تعین سرنوشت افغانها توسط خود شان) نه در حاشیه والهام گرفته از عزم بیرونی ها، بلکه در حیطه و محراق تجارب تاریخی خود شان، و تنها با اتخاذ روش احساس افغانی میتوان بر موانع متعددی که در حال حاضر بان روبرو هستیم غلبه کرد. این وظیفه تنها با مساعی مشترک و انتقادات سازنده افغان های داخل و خارج از میهن میتواند بر اورده شود . این پیروزی برای کشوری مثل آفغانستان که تاریخ مشترک، فرهنگ مشترک، سنن مشترک، علایم مشترک، آموزش و پرورش مشترک، آداب و رسوم مشترک، کتاب مقدس مشترک، مراسم و ضرب المثل های مشترک دارد کار مشکلی نیست. و فقط اصل “افغان محوری” تعهدی خواهد بود قابل انعطاف در برابر آژانس و مالکیت آینده ما افغانستان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می ۲۰۱۸
محمد داود تحلیگر آزاد سیاسی؛ با مدرک ماستری در روابط بین الملل (امنیت و توسعه انسانی ) از دانشگاه کارلیتون در کانادا

سردرگمی جامعه مدنی (خانواده رسانه ها) در آفغانستان

سردرگمی جامعه مدنی خانواده رسانه ها در آفغانستان!

انکه نیاموخت از گذشت روز گار
نیاموزد ز هیچ اموزگار

به مصداق این توصیه حکیمانه، ادمی باید از هر حادثه درس های تلخ و یا شرین بیاموزد ؛ ولی با تاسف بنظر میرسد که در آفغانستان دولت کابل، شرکا، منتقدان، رسانه ها، جامعه باصطلاح مدنی در ۱۷ سال گذشته ثابت کردند که کمتر استعداد به یاد گیری دارند ؛ چون صرف با تمجید و تقبیح و یا با بر چسب ملامت و سلامت از کنار هر حادثه (تلخ و یا شرین) براحتی و ساده گی ، عبور کرده اند. بطور مثال ؛ حادثه تلخ حمله انتحاری به جان خبرنگاران در کابل بروز دوشنبه ۳۰ اپریل ۲۰۱۸ را به حلاجی و بررسی میگیرم.

معمولآ در هر حادثه انتحاری و یا بمب گزاری در ساحه نفوذ دولت ؛ اول سر و کله نیروی های امنیتی پیدا میشود، بعد فیسبوکی های حاضر در محل به تصویر برداری میپردازند، بعد امبولانس ها از راه میرسند، بدنبال آن خبرنگاران نفس سوخته سر میرسند، بعد نیروی های اطفائیه، و سرانجام موظفین شاروالی برای پاک کاری ساحه حادثه حضور میابند . کلآ همه در یک روز با شعار عاطفی در رسانه های عمومی و رسانه های جمعی مصروف همدردی و تا حادثه بعدی بدون درسی در انتظار اند.

بهرصورت؛ چون هدف ما خانواده رسانه ها است که تا حال در چند مورد ، خلاف اصول و قوانین جنگ، مورد حمله قرار گرفته اند، بنآ در پهلوی همدردی اصولی با رسانه ها، خود شان را درینجا مورد نقد قرار میدهیم. برای نقد دقیق از عملکرد رسانه ها از معیار ها برای اجرای رسالت رسانه ها آغاز میکنیم:

اول، یکی از اساسی ترین معیار های رسانه ائی بعنوان یک نهاد مدنی؛ رعایت “اصل بیطرفی” در پالیسی رسانه ها است . این معیار وقتی قابل سنجش است که “اصل بیطرفی” از گفتار به عمل تبدیل میشود و در پالیسی رسانه ها بطور علمی، تخصصی، و آگاهانه “طرفین منازعه” را مشخص، تعریف ، ونحوه ارتباط مسلکی با آنها منعکس می یابد. تا “طرفین” مشخص ، تعریف، و قبول نشود، پس مفهوم “بیطرفی” معنی پیدا نمی کند. پس “بیطرفی” با معین کردن و در میان “طرف ها” معیار و قابل حرمت است. با تاسف که رسانه های آفغانستان با رفتار جانبدارانه از غرب و نظام کابل، رفتار تعصبی، و برخورد کلیشه ای با طرفین نتوانسته اند که اصل بیطرفی را رعایت کنند.

دوم ، یکی دیگر از اساسی ترین معیار های رسانه ائی بعنوان یک نهاد مدنی “استقلالیت رسانه ها” است که از نظر مالی و فکری کاملآ باید مستقل باشند. این بر هیچ کس پوشیده نیست که صنعت رسانه ها در آفغانستان هنوز آنقدر به کمال رشد نرسیده تا از نظر مالی خود کفا باشند. و وابستگی مالی رسانه ها به دیوان سالار غرب قابل درک است؛ ولی این وابستگی مالی نباید استقلالیت رسانه ها را صدمه زده و رسانه ها را به تربیون دولت و نظام که یک طرف منازعه هستند، تبیل کند. با تاسف که استقلالیت رسانه تا جای صدمه دیده که حتی خبرنگاران ، برنامه ریزان ، و حتی صاحبان رسانه ها بعنوان فرد متمدن مسؤلیت های آخلاقی شان صدمه دیده است.

سوم، یکی دیگر از اساسی ترین معیار های رسانه ائی بعنوان یک نهاد مدنی “عدم جانبداری” است که همگانی کردن، خدمت رسانی، و پوشش امور کشوری در همه عرصه ها ، در سراسر کشور، و گزارش از نا رضایتی های سیاسی، اقتصادی ، و اجتماعی همه گروه ها به اندازه نیاز گروه ها را با مستعمین و مخاطبین در کشور شریک سازند؛ تا مردم بتوانند تصامیم آگانه و مسؤلانه در سرنوشت منازعه در کشور شان بگیرند. ولی با تاسف که رسانه ها با پوشش یکجانبه بطور تمجیدی از خواست ها، مواضع ، و برنامه نظام حاکم و حامیان خارجی نظام، و با استفاده از مفاهیم غیر معمول، بی ربط، و بر چسب های حقارت امیز بر طرف دیگر منازعه ؛ خود را بیشتر مورد خصومت و رویاروئی با جوانب درگیر قرار میدهند.

بهرصورت ؛ با زیر پا گذاشتن سه اصل و معیار اساسی رسالت رسانه ائی توسط خود رسانه ها و با زیر پا گذاشتن قواعد جنگ توسط طرفین درگیر هر روز بر ابعاد فاجعه در منازعه آفغانستان افزوده میشود. برای تخفیف الام و مصائیب جنگ در کشور ضرور است تا؛ در میان روشنفکران، تحلیل گران، و جامعه مدنی که رسانه ها بخشی از پیکر آن اند، ارزش ها و مفاهم (بیطرفی، استقلالیت، وعدم جانبداری) در کشور به اصول و تعهد آخلاقی برای فرد و نهاد ها مبدل شود. و همچنان همه همدیگر را باید کمک کنیم تا یک گفتمان عمومی در مورد منازعه و راه حل آن در بین اقشار مختلف جامعه بوجود آید. با اقتباس و کاپی شعار های ایده آلی، عاطفی، و طنین انداز در خیابان های غرب، “کابل با تو ام” قندهار با تو ام” و پخش تصاویر خونین و دهشتناک از قربانیان حوادث ، نه تنها از مصائیب جلوگیری نمی کند؛ بلکه بیشتر تاثیراث منفی بر روان جامعه که همه متعلق بآن هستیم میگزارد.

همه مسؤلیت داریم تا از روند تلخ جاری در کشور و بخصوص از هر رویداد باید بیاموزیم. بطور مثال؛ در مجموع حضور خبرنگاران در صحنه هر حادثه سه هدف (گزارش از تلفات جانی ، گزارش خسارات مالی، و آگاهی دهی از احتمال حضور خطر) را در قبال دارد. و خبرنگاران براحتی میتوانند که اطلاعات فوق را از نیرو های امنیتی و مراکز صحی بدست آورند. سوال اینجا است که رسانه ها غیر از تلفات جانی آنهم ضد و نقیض و تصاویر دهشتناک از مصدومین حادثه ، چه چیز مهمی را از صحنه حادثه تا حال گزارش کرده اند که آنقدر با اهمیت بوده که جان خود را برایش از دست داده اند؟ آگر آزادی بیان را بهانه کنیم؛ در گزارش از یک حادثه انتحاری چه “بیانی” وجود دارد که ضرورت به تمثیل آزادی دارد؟ آگر آزادی عقیده را دلیل بیاوریم ؛ گزارش از تکه پاره های بدن آدم ها چه عقیده ای را میتوان گزارش کرد؟ پس جواب این سوال در رسالت رسانه ها، آخلاق رسانه ها، و مسلک رسانه(آزادی بیان و عقیده ) نهفته نیست، بلکه در منفعت مادی گرداننده گان رسانه ها، سیاست نظام، و حامیان اش نهفته است که با مصروف کردن اذهان عامه بر محور (نا امیدی ها، بی امنیتی ها، دهشت ها، تنش ها) بر حساب های بانکی خود می افزایند.

پس هر چیز را برای وظیفه باید داد؛ ولی نه جان خود را!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۰۱۸ می
محمد داود تحلیگر آزاد سیاسی؛ با مدرک ماستری در روابط بین الملل (امنیت و توسعه انسانی ) از دانشگاه کارلیتون در کانادا

نابکاری رژیم و ضعف مدیریت در کشور بیداد میکند

نابکاری رژیم و ضعف مدیریت در کشور بیداد میکند!

نابکاری نظام و ضعف مدیریت ریشه در دوران جهاد، ورود تنظیم به کابل در ۱۹۹۲، و ۲۰۰۱ دارد. آما شرکا، حامیان حکومت ، و منتقدان حکومت بطور غیر منصفانه، بی محاسبه ، و با خوش باوری مدعی اند که مخالف رژیم نیستند ؛ ولی با حکومت اختلاف نظر دارند. اینها مدعی اند که حکومت “سیاست داخلی و خارجی تعریف شده از سود و زیان” کشور ندارد. به همین سبب حکومت دچار بحران شده است. این اشخاص یا طفره میروند علیه باور های خود صحبت میکنند و یا هم با سیاست برخورد عاطفی دارند؛ پس هر دو دسته در راه خطا رفته اند. چون سیاست داخلی و خارجی هر دو روشن، تعریف شده ، و حمایت شده است. سیاست داخلی حکومت کابل ، مغایر اصول دینی، مغایر دموکراسی، و مغایر مریتکراسی، بر اساس فرهنگ سیاسی تنظیم ها “سهمیه بندی بین تنظیم ها” و سیاست خارجی هم برخلاف عرف و سنن گذشته “وابستگی به امریکا” توسط همه بازیگران نظام تائید شده است. و اینکه سیاست داخلی و خارجی “کارائی و چلند” ندارد و بازیگران در اجرآت خود ناتوان اند ، مشکل “تعریف” سیاست داخلی و خارجی نیست . برای وضاحت بیشتر درینجا می پردازیم به توضیح تاریخچه نا بکاری نظام و ضعف مدیریت .

در ۱۹۹۲ که رژیم تک حزبی (حزب وطن) سقوط کرد، مجاهدین بر اساس توافقات (اسلام آباد، پشاور، جبل السراج) نتوانستند حکومت تشکیل دهند. این ناتوانی مجاهدین سه عامل اساسی داشت :

اول، تنظیم های جهادی (هفت گانه و هشت گانه) در دوران جنگ علیه شوروی تمام امکانات باد آورده، از کشور های غربی و اسلامی، را صرف مسایل جنگی کردند، در قسمت تربیه پرسونل سیاسی و بیروکراسی (برای اداره امور) اهمیتی قایل نشدند، که شاید هم کشور های حامی جنگ علیه شوروی، برنامه های دراز مدت مداخله در امور افغانستان را در محاسبه خود داشتند و نمی خواستند که مجاهدین نیرو های مجرب سیاسی داشته باشند. از همین رو ، تنظیم ها در ۱۹۹۲ که وارد کابل شدند؛ انها بخصوص تنظیم جمیعت اسلامی که بیشترین تحصیل کرده ها را باخود داشت تعداد شان در کل افغانستان به ۱۴۰۰ نفر میرسید. این رقم تحصیلکرده تنظیم ها در مقایسه با دولت نجیب الله که در حدود ۸۰٫۰۰۰ بیروکرت در دولت داشت، برای حکومت سازی مجاهدین کافی نبود. و تنظیم ها بجای بیروکرات های تحصیلکرده به نصب اعضا، حامیان ، و هواداران غیر مجرب خود در مقام های بیروکراتیک پروسه حکومت سازی را ناممکن ساختند.

دوم ، ناتوانی مجاهدین در تشکیل حکومت داری هم بر میگردد به دوران جهاد که ،بدلایل مختلف داخلی و خارجی، تنظیم های جهادی بر محور قومی و مذهبی شکل گرفته بودند. مسائل قومی و مذهبی بعد از خروج نظامیان شوروی در ۱۹۸۸ از افغانستان در جبهات مجاهدین در حالیکه با دولت در جنگ بودند؛ بالا گرفت . تنظیم ها در عین زمان که با دولت وقت درگیر بودند ، علیه همدیگر هم دست به اقدامات خصمانه(جنگ، سبوتاژ، افشاگری،بدام اندازی همدیگر) و با دولت نزدیگی و همکاری میکردند. با تاسف که از ۱۹۸۸ ببعد وضع اختلافات قومی در صف دولت نجیب الله هم روز بروز اشفته تر میشد. و بد بختانه این اختلآفات در صفوف تنظیم ها و دولت وقتی در ۱۹۹۲ در کابل با هم ملاقی و یکجا شدند، زمینه حکومت سازی را برای تنظیم ها بیشتر ناممکن ساخت. بجای حکومت سازی تنظیم ها بیشتر باعث انارشی تمام عیار در کشور شدند.

سوم، ناتوانی تنظیم ها در تشکیل حکومت بر میگردد به قرار داد های اجتماعی مردم؛ بخصوص”رابطه بین مردم و حکومت” . یعنی که آفغانستان در طول تاریخ خود سابقه نداشته که کشور توسط “حکومت دینی” اداره شود. مردم مسلمان کشور تجربه حکومت دینی را نداشتند، به همین دلیل رابطه خود با حکومت تنظیم ها را روشن نیافته و از حمایت حکومت تنظیم بطور یک شبه در ۱۹۹۲ خود داری کردند. به گفته یک کارشناس آفغان “ورود تنظیم ها به کابل، با ادعای حکومت دینی ، در ۱۹۹۲ مثل آن بود که کسی با پا برهنه در جنگل قدم بزند” به این معنی که تنظیم به هیچ عنوان آماده گی حکومت داری و مردم داری را نداشتند.

بهر صورت ؛ این سه عامل باعث شد که تنظیم ها نتوانند بجای حکومت داکتر نجیب الله ، حکومت تنظیمی خود را جایگزین کنند. در ۱۹۹۲ وقتی وارد کابل شدند ؛ ارتش کشور را تقریبآ منحل و “خلع امنیتی” ایجاد کردند . در سایه این خلع امنیتی؛ بی اعتمادی ها، سؤه ظن ها، و بی باوری ها رشد و انکشاف کرد تا جائیکه تنظیم ها را در برابر هم قرار داده و منجر به “جنگ همه علیه همه ” در کشور شد که در نتیجه ۷۰ هزار شهرنشینان کابل کشته، کشورویران، بی نظمی عام، و انارشی بر همه کشور مسلط شد. برای اعاده نظم، امنیت، و خلع سلاح عمومی در کشور جنبش طالبان ظهور و دست بکار شد و در ظرف کمتر از ۲ سال بیشتر از ۹۰٪ کشور خلع سلاح، نظم ، و امنیت در کشور تامین گردید.

هنوز گفتگو های صلح بین طالبان و آحمد شاه مسعود به نتیجه نرسیده بود که آحمد شاه مسعود بطور مرموزی کشته شد و برای انتقام از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ امریکا حکومت طالبان را از هوا هدف قرار داد و سرنگون کرد؛ و در زمین ، تنظیم های فراری و مفقود شده را از گوشه ، کنار ،غار کوه ها ، و کشور های خارج پیدا و با بکس های پر ازملیون ها دالر راهی کنفرانس بن کرد که در آنجا سازمان ناکام ملل متحد طرح ناکام دیگری بنام “رد پای خفیف” به برگشت تنظیم ها مشروعیت بین المللی بخشید.

بعد از بن ۲۰۰۱ ، در سایه یک ” اجندای لیبرال دموکراسی غربی” تنظیم ها به پیش و امریکا، غرب، و ملل متحد بدنبال تنظیم ها با شعار”دولت سازی”؛ غرب و متحدانش با شعار”جنگ علیه تروریزم” به آفغانستان هجوم آوردند. اینک بعد از ۱۷ رویداد ها نشان میدهد که نه “جنگ علیه تروریزم” چندان موفقیت در پی داشته و نه هم “پروسه دولت سازی”. پس با اطمینان متوان ادعا کرد که مشکل در تعریف “سیاست داخلی و خارجی تعریف شده از سود و زیان کشور” نبوده؛ بلکه مشکل در نوع نظام (لیبرال دموکراسی غربی) و ضعف در ( بی استعدادی و ناتوانی بازیگران) در تیاتر لیبرال دموکراسی بوده است . سیاست داخلی از ۱۹۹۲ و بخصوص از ۲۰۰۱ مغایر اصول دموکراسی، مغایر اصول خدائی، مغایر اصول مریتکراسی بر مبنای “سهمیه بندی حاکمیت دولتی بین تنظیم ها” بوده که مردم آفغانستان هیچگاه این نوع حکومت داری و سیاست داخلی را نمی پذیرند. به همین ترتیب از حکومت ۲۰۰۱ تا امروز سیاست خارجی روشن، تعریف شده، قبول شده توسط تنظیم ها مبتنی بر حفظ منافع امریکا و غرب در منطقه بوده که کار آئی نداشته. با این تعبیر و تفسیر معلوم می شود که مشکل در “تعریف” سیاست داخلی و خارجی نیست ؛ بلکه مشکل در “کار آئی ” سیاست داخلی است که مردم با سهمیه بندی حکومت را حمایت نمی کنند و کشور های منطقه و همسایه با سیاست خارجی مبنی بر وابسته گی تمام عیار آفغانستان به امریکا ناراض و مشکل زائی میکنند..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۰۱۸ می
محمد داود تحلیگر آزاد سیاسی؛ با مدرک ماستری در روابط بین الملل (امنیت و توسعه انسانی ) از دانشگاه کارلیتون در کانادا